بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز
لطف توروحپرور و ناز تو جانگداز
اندر شكنج زلف تو دل رفت و برنگشت
كوخسته بود و راه بسى دور و بس دراز
«تمام قافله گيرد به جاي خويش قرار...!»
مناديان همه كردند، حكم را تكرار
كوير بود، افق تا افق، گداخته مس
بر آن گداخته مس، كاروان، خطي ز غبار
ز ازل كاين جلوه در خاك و گل آدم نبود
مهر رخسار علي را از تجّلي كم نبود
از لب لعلش دمي در طينت آدم دميد
گر نبود آن دم نشان از هستي آدم نبود
اى گلرخ دلفريب خود كام
وى دلبر دلكش دل آرام
شد وقت كه باز دور ايام
گامى بزند موافق كام
امروز بگو،مگو چه روز است؟
تا گويمت اين سخن به اكرام
موجود شد از براى امروز
آغاز وجود تا به انجام
مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)
ابنعم مصطفي (ص) را دان علي (ع) مرتضي
آن علي (ع) اسم و مسمي كز علو مرتبت
اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما
آن را كه پيشواي دو عالم علي بود
نزد خداي منزلش بس علي بود
هر كس كه مومن است به فرمان مصطفي
مولاش اگر عناد ندارد علي بود
ما درس وفا ز حيدر آموخته ايم
در مكتب او دلق ريا سوخته ايم
ما را نبود هيچ نظر بر دگري
تا ديده به لطف مرتضي دوخته ايم
***
اگر تراست به سر شور عشق حي قدير
بنوش جام ميمعرفت ز خم غدير
ز غير دوست نگردد دل تو پاك، مگر
به آب مهر ولي خدا شود تطهير
از حجةُ الوداع چو برگشت عقل كل
آمد ز آسمان به زمين جبرييل پاك
بي پرده خواند آيه ي «بلِّغ» امين وحي
گفتش: ز شرّ ناس هراست به دل مباد
آن روز غدير خُم ، چون وادي سينا بود
در هجده ذي الحجه با قافله ي حجاج
ازعرشِ برين جبريل ن ازل به زمين گرديد
گفتا به نبي : «بلِّغْ ما اُنْزِلَ مِن ربِّك»
هر چه بينى در بسيط خاك كج خوى شرير
هر كه بينى مانده در چنگال آمالش اسير
كفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب
و اين پليديها و ظلمت هست ز انكارغدير
دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را
چاه هم تجربه كرد آتش جوشيدن را
دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد
چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را
چون پر شراب راز شد، خم غدير حيدري
منْ كنْت مولي ساز شد، از بربط پيغمبري
پرشد زمين ز اسرار حق، بر شد ز چرخ انوار حق
هر باطلي در كار حق، پا بر گرفت از همسري
صاحب اين دل شيدا مهدي است
ولي نعمت عظما مهدي است
در مسيري كه به سوي حق است
مقصد قافله ها تا مهدي است
پيوند الفت با علي بستيم از جان يا علي
ره نيست از ما تا علي، ما با علي با ما علي
مولا علي مولا علي
ز بتداي خلقت كون و مكان
تا نفير صور در آخر زمان
من علي عاليم اعليستم
درد مظلومان عالم كاستم
تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين
خيز و لبريزم بده جامي از آن ماء معين
آتني كاسا رويا سايغا للْشاربين
تا شوم رطْب اللسان گويم بلحني دلنشين
فرخ و فرخنده باد، عيد سعيد غدير
كه باشد از حد فزون ، مبارك و دلپذير
به امر يزدان پاك ، به حكم حى قدير
نبى به روزى چنين ، ساخت على را امير
در غدير خم نبي (ص) خشت از سر خم برگرفت
خشت از خم ولاي ساقي كوثر گرفت
از خم خمر خلافت در غدير خم بلي
ساقي كوثر (ع) زدست مصطفي (ص) ساغر گرفت
چون مرتضي به جاي نبي انتخاب شد
بر روي شيعيان جهان فتح باب شد
نص صريح آيهي يا ايها الرسول
امروز از خدا به محمد (ص) خطاب شد
ماه صد آيينه دارد نيمه شبها در غدير
روزها ميگسترد خورشيد خودرا بر غدير
نخلها افتان و خيزان، اشتران خستهاند
سر در اوهام گريز از تشنگي، در سر غدير
در غدير خم نبى خشت از سر خم برگرفت
خشت از خم و لاى ساقى كوثر گرفت
از خم خمر خلافت در غدير خم بلى
ساقى كوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت
برفراز مجلس ما، ماهي امشب سر زند
خنده بر خورشيد و ماه از تابش منظر زند
ساقي گل چهره امشب جلوه ديگر كند
مطرب خوش نغمه امشب پرده ديگر زند
شهريار ملك ايمان مرتضي است
معني آيات قرآن مرتضي است
نام او مشتق ز نام كردگار
بهترين برهان يزدان مرتضي است
آن روز فرشته در سماء گل مي ريخت
پيوسته ز عرش كبريا گل مي ريخت
با خطبه خورشيدي خود ختم رسل
در پاي علي مرتضي گل مي ريخت
ستاره سحر از صبح انتظار دميد
غدير از نفس رحمت بهار چكيد
گرفت دست قدر ، رايت شفق بر دوش
زمين به حكم قضا آب زندگى نوشيد
ظهردم بود و بركه هم تشنه ؛بركهاي كه تب بيابان داشت
دل او مثل تكه هاي سفال ؛اشتياق نماز باران داشت
ظهر يك روز آفتابي بود ؛ بركه پلكي زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهاي كوير؛حسرت جانگداز آهش رفت
سپيده دم كه ز مشرق دميد مهر منير
در آمد از درم آن ماه آفتاب ضمير
فكند بر رخ رخشنده زلف مشكآسا
بدان صفت كه بر آتش در افكنند عبير
اين صداي گرد و خاك بال كيست؟
اين تلاطم هاي موج يال كيست؟
اولين بار است ميخواند سرود
آخرين بار است مي آيد فرود