عاشقان را با رخ و زلفش عجائب عالمي
بود كاندر وي خبر از آدم و عالم نبود
جام مي بر نام او مي زد دم از دور وصال
بزم عشرت را كه در آن بزم نام از جَم نبود
بزم خاصان بود و با لعل لب ميگون يار
جز لب پيمانه و ساغر لبي همدم نبود
دم زدي از راز عشقش حضرت خاتم اگر
مُهر خاموشي از اين لب بر لب خاتم نبود
در كتابت نام او را اسم اعظم كرده اند
زانكه حق را نامي از نام علي اعظم نبود
گر نبودي اين كرامت فيض آن صاحب كرم
نقش اين خط لفظِ «كرّمنا بني آدم» نبود