خاتم انبيا بخم غدير
ز امر خالق بخلق گشت بشير
منبري ساخت از جهاز شتر
بر نشست آن خديو عرش سرير
براي امري دوشين بحربگاه خيال
ميان عقل من و جهل من فتاد جدال
چنان جدال شديدي كه محو شد ز ضمير
جدال كردن پور پشنگ و رستم زال
دهر پير امروز، باز از نوجواني ميكند
ذرهسان خورشيد، رقص از شادماني ميكند
بر فراز، از سدره با پيك خدا روح الامين
مرغ بخت خاكيان هم آشياني ميكند
زهي عيد همايون سعيدي
كه چون او بجهان نامده عيدي
خهي روز نشاط آور فيروز
كه ناديده چو آن چشم جهان روز
اي مه بيمهر من اي مهر و ماهت مشتري
وي دوصد چندانكه مهر از مه ز مهرت برتري
گاه عيش است و طرب ني موسم حزن و كرب
خلخي رويا بساغر كن شراب خلري
علي مرتضي مير خلايق
بزرگ عارفان نور حقايق
شعاع نور خورشيد هدايت
نخستين موج درياي ولايت
سايبان باور نكردم مه شود بر آفتاب
تا نديدم بر فراز دست احمد (ص) بوتراب
آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان
ممصطفي (ص) گر آفتاب آيد علي (ع) گر ماهتاب
اي اميري كه حق بخم غدير
برگزيدت ز هر صغير و كبير
جبرييل آمد و پيام آورد
بر پيمبر (ص) ز كردگار خبير
آسمان پاي پياده به غدير آمده بود
زودتر از همه با اين همه دير آمده بود
چه خبربود؟! زمان لحظهٔ حساسي بود
عرش با آن عظمت نيز به زير آمده بود
گل هميشه بهارم غدير آمده است
شراب كهنه ما در خم جهان باقى است
خداى گفت كه«اكملت دينكم»،آنك
نواى گرم نبى در رگ زمان باقى است
اى شرف اهل ولايت،غدير
بركه سرشار هدايت،غدير
زمزم و كوثر ز تو كى بهترند
آبروى خويش ز تو مىخرند
قسم به خالق بيچون و صدر و بدر انام
كه بعد سيد كونين، مرتضاست (ع) امام
امام اوست، به حكم خدا و قول رسول (ص)
كه مستحق امامت بود، به نص كلام
امشب از ميمنت افلاك منور بينم
عالم آراسته و در زر و زيور بينم
آسمان نور فشان ز انجم و اختر بينم
خاك را در كف انوار مسخر بينم
تا چشم خُم افتاد به سيماي تو ساقي!
مثل همه خَم شد جلوي پاي تو ساقي!
دل بست به آن حالت گيراي تو ساقي!
شد مثل نبي غرق تماشاي تو ساقي!
دستهايت را كه در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم كرد و گفت:
مومنين! ( يك لحظه اينجا يك تبسم كرد و گفت:)
شراب تاك ننوشم دگر ز خصم عصير
شراب پاك خورم زين سپس ز خم غدير
به مهر ساقي كوثر از آن شراب خورم
كه درد ساغر آن خاك را كند اكسير
مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير
باز بخشيد اين بشارت، خلق را جان در غدير
خوان و احسان و كرم گسترد يزدان تا كند
عالمى را بر سر اين سفره مهمان در غدير
آفتاب ظهر روزهجدهم
ديد ساقي ايستاده پاي خم
باخدايش عشق بازي مي كند
صحبت ازافشاي رازي مي كند
سطح هوا گرفت؛ كم كم غبارها
از دور ميرسند؛ صدها هزارها
با سرعت تمام؛ اشتر سوارها
دلهاست در خروش؛ رفته قرارها
مست است از شراب تولا غدير خم
تن شسته در طراوت طوبا غدير خم
كاشانه فراز و فرود فرشته هاست
دارد شميم گلشن طاها غدير خم
اي بت فرخ رخ حميده خصايل
وي مه گردون حسن، شمع محافل
كرد نهان رخ ز شرم نير اعظم
دوش چو شد با مه رخ تو مقابل
در مكه هَلا حكم اله احد آمد
كامال و مراد همه والا ولد آمد
در طارم اعلا ملك سدره صلا داد
مولود حرم رهرو راه احد آمد
نگين حلقه دنيا غديره
زمين را گنج بي همتا غديره
بگو اي نوح با مردم: بياييد
ولايت كشتي و دريا غديره
مبادا دشمني ها پا بگيرد
حديث نفس، در دل جا گيرد
هر آن كس را كه من مولاي اويم
مبادا جز علي مولا بگيرد!
تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند
بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشتهها بلند
سبحه روح الامين در ثمين نجف آمد
دل پيغمبراين در نجف را صدف آمد
نجف استى كه بگسترده همه پر ملك را
معدن هشت بهشت استى كان شرف آمد
همين همايون روزست آنكه ختم رسل
محمد (ص) عربي، شاه دين، رسول انام
شعاع يثرب و بطحا، فروغ خيف و منا
چراغ سعي و صفا، آفتاب ركن و مقام
شعر من از كرم اوست كه ارزش دارد
اين جهان از قدم اوست كه ارزش دارد
هيئت ام با علم اوست كه ارزش دارد
خادمي حرم اوست كه ارزش دارد
كار من نيست كه بنشينم و املات كنم
شان تو نيست كه در دفترم انشات كنم
عين توحيد همين است كه قبل از توبه
بايد اول برسم با تو مناجات كنم
کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم