فرو كشيد ز بيت الحرام رخت برون
باتفاق كرام عرب پس از احرام
طواف خانهي حق كرده كآدمي و ملك
يسبحون له ذوالجلال و الاكرام
ز بعد قطع منازل درين همايون روز
عنان كشيده بخم غدير، ساخت مقام
رسول شد ز خدا، زي رسول (ص) روحالقدس
كه اي رسول بحق، حق ترا رساند سلام
كه اي بخلق من از من خليفهي منصوب
بكوش كآمد نصب خليفه را هنگام
ازين زياده منه آفتاب را به كسوف
ازين زياده منه ماهتاب را به غمام
بس است سر حقيقت نهفته در صندوق
درش گشا كه ز گل، رنگ خوش، ز عنبر فام
يكي ست همدم ساز تو، ديگران غماز
يكي ست محرم راز تو، ديگران نمام
بلند ساز، تو تا ديدههاي بيآهو
دهند فرق سگ و خوك و رو به از ضرغام
بساخت سيد دين منبر از جهاز شتر
كه تا پديد كند هر چه شد به او الهام
بر آن بر آمد و اسرار حق هويدا ساخت
بلند كرد علي (ع) را بدين بلند كلام
كه: من نبي (ص) شمايم، علي (ع) امام شماست
زدند نعره كه: نعْم النبي (ص) نعْم الامام
تبارك الله ازين رتبه كز شرافت آن
مدام آب در آيد بديدهي اوهام
گر او نه حامي شرع نبي (ص) شدي به سنان
ور او، نه هادي دين خدا شدي به حسام
كه باز جستي مسجد كجا و دير كجا؟
كه فرق كردي مصحف كدام و زند كدام؟
گر او ز روي صمد پرده باز نگرفتي
هنوز كعبهي حق بد، مدينه الاصنام
عليست (ع) آنكه عصا زد به آب و دريا را
شكافت از هم وزد در ميان دريا گام
عليست (ع) آنكه نشست اندر آتش نمرود
عليست (ع) آنكه بآتش سرود برد و سلام
عليست (ع) آنكه بطوفان نشست در كشتي
معاشران را از بيم غرق، داد آرام
غرض كه آدم و ادريس و شيث و صالح و هود
شعيب و يونس و لوط و دگر رسل به تمام
بوحدتند، علي (ع) كز براي رونق دين
ظهور كرده بهر دورهيي بديگر نام
از ين زياده به جرات مزن ركاب اي طبع
بكش عنان كه عوامند خلق كالانعام
زبان بكام كش اي خيره سر كه ميترسم
بكشتن تو بر آرند تيغها ز نيام
تو آينه بكف اندر محلهي كوران
ندا كني كه به بينيد خويش را اندام
زهي امام همام اي امير پاك ضمير
كه با خدايي همراز و همدم و همنام
بخر گه تو فلك را همي سجود و ركوع
بدرگه تو ملك را همي قعود و قيام
بيمن حكم تو ساري ست، نور در ابصار
به فر امر تو جاري ست روح در اجسام
تفقدي ز كرامت به سوي (عمان) كن
كه از ولاي تو بيرون نميگذارد گام
بجز مديح تو كاريش ني بسال و بماه
بجز ثناي تو شغليش ني بصبح و بشام
محب راه ترا شهد عشرت اندر كاس
عدوي جاه ترا زهر حسرت اندر جام