قرص مه از آفتاب ار ميكند كسب ضياء
از چه آن خورشيد از اين مه سايه سازد اكتساب
سايهگستر ماه بر خورشيد شد يا آنكه گشت
طالع از يك آسمان دانش دو تابان آفتاب
سايبان بر فرق خود او را بدان معني نمود:
هر كه را باشد به سر اين سايه گردد كامياب
در غدير خم چو شد از سوي خلاق مجيد
كرد جبريل امينش امر بلغْ را خطاب
كاي رسول (ص) حق به جاي خويشتن منصوب كن
آنكه باشد حجت حق و ترا نايب مناب
تا به كي مهر درخشان داشتن در پشت ابر
تا بچند اسرار يزدان را نهفتن در حجاب
بر رخ امت ز امر خالق خود اي رسول (ص)
ساز اتْممْت عليْكم نعْمتي را فتح باب
جا به اورنگ خلافت ده شهي را كز ازل
دعوت پيغمبران با حب او شد مستجاب
نه به فرق خسروي تاج وصايت آنكه زد
از ازل بر لوح هستي نقش اين نيلي قباب
پس نبي (ص) بر امتثال امر يزدان كرد امر
منبري بدهند آرايش ز تجهيز دواب
چون بپا گرديد آن منبر بر آمد اندر آن
خواند نزد خود علي (ع) را آنشه مالك رقاب
بر فراز دست خود او را بدان حالت ببرد
كآشكارا شد سپيدي زير كتف آنجناب
گفت الست و اولا و آنگه جمله از برناو پير
پاسخش يك جا بلي گفتند از روي صواب
گفت چون من رخت بربندم از اين دار فنا
باز گويم كز نفاق اي قوم سازيد اجتناب
ميگذارم دو امانت را بجاي خويشتن
كآن دومي باشند هادي خلق را از شيخ و شاب
تا نگردند آن دو واصل بر لب كوثر به من
نيست بر آن دو جدايي تا صف يومالحساب
اول از آن دو كلام الله منزل هست آنك
ني شود حرفي از آن تفسير در هفتاد باب
دومين از آن دو ميباشد مطهر عترتم
كه خدا توصيفشان فرمود در ام الكتاب
هر كه را مولا منم او راست مولي اين علي (ع)
هر كه را رهبر منم او راست رهبر اين جناب
امر او امر منست و امر من امر خدا
كرده بر من پس عذاب آنكس كه كرد او را عذاب
خلق را از بعد من فرمانروا باشد كه هست
بغض او بيس العذاب و حب او حسنالمآب
معتصم بر حبل حبت گر شود شيطان به حشر
ميتواند خلق عالم را رهاند از عذاب
لالهيي بيامر تو هرگز نرويد از زمين
ژالهيي بياذن تو هرگز نبارد از سحاب
علم تو نخليست كانرا مهر رخشانست بار
كوي تو شهريست كانرا عرش يزدانست باب
يك حديث از رحمت تو هر چه در جنت نعيم
يك كلام از حكمت تو آنچه در گيتي كتاب
از شميم خلق تو هر هشت جنت يك شميم
وز محيط علم تو هر هفت دريا يك حباب
اي شه ملك نجف وي مخزن اسرار حق
چند «طايي» ز اشتياق درگهت در پيچ و تاب
گر براني شاكرستم ور بخواني ذاكرم
اين تو و اين مادحت اي خسرو گردون جناب