مردي ضربهاي بر شكم زني وارد ساخت، زن بر اثر آن ضربه علقهاي (مقداري خون بسته) سقط كرد. حضرت امير فرمود: آن مرد بايد ديه علقه را در چهل دينار به زن بدهد، و اين آيه شريفه را تلاوت نمود: ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين.... [1] .
قدامه بن مظعون، شراب نوشيد، عمر تصميم گرفت بر او حد جاري كند، قدامه به عمر گفت: حد بر من روا نيست.
جواني نزد عمر رفت و ميراث پدر را از او طلب كرد و اظهار داشت كه او هنگام فوت پدرش در مدينه كودكي بوده است. عمر بر او فرياد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بيرون رفت و از دست او تظلم ميكرد. اتفاقا حضرت امير عليهالسلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق كنم.
غلامي را نزد عمر آوردند، غلام، مولاي خود را كشته بود، عمر دستور داد او را بكشند. اميرالمومنين عليهالسلام از قضيه خبردار گرديده غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود: آيا مولايت را كشتهاي؟
مردي مرد ديگري را كشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وي دستور داد قاتل را بكشد، برادر مقتول قاتل را به قدري زد كه يقين كرد او را كشته است.
اميرالمومنين عليهالسلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردي را بر در مسجد ميبيني با هم نزاع ميكنند آنان را به نزد من بياور، وشاء مي گويد بر در مسجد رفتم ديدم زن و مردي با هم مخاصمه ميكنند، نزديك رفتم و به آنان گفتم اميرالمومنين شما را ميطلبد، پس همگي به نزد آن حضرت رفتيم.
در خرائج راوندي است كه نه يا ده برادر در قبيلهاي عرب زندگي ميكردند و تنها يك خواهر داشتند كه بسيار به او علاقه مند بودند، آنان به خواهر گفتند:
قضاوت های امیرالمومنین علیه السلام - ماجرايي شگفتآور
ابنعباس ميگويد: روزي عمر در زمان خلافتش براي اداي فريضه صبح به مسجد آمد ديد كسي در محراب خوابيده است، عمر به غلام خود گفت: او را براي نماز خواندن بيدار كن، غلام پيش رفت، ديد لباس زنانه به تن دارد، تصور كرد زني از انصار است او را حركت داد، ولي حركت نكرد، معلوم شد مردي است در لباس زنان كه سرش بريده شده است.
عمر دستور داد كشته را در گوشهاي از مسجد قرار دهند و نماز صبح به جاي آورد، پس از نماز به حضرت امير عليهالسلام عرضه داشت: نظرتان در اين قضيه چيست؟