«پسر انسان آمد که خدمت کند نه آنکه به او خدمت کنند» (1) یا «پسر انسان در اختیار رؤسا، کاهنان و ملّایان و کاتبان یهود گذارده خواهد شد» (2) و نیز «... پسر انسان آمد که با گناهکاران و باجگیران میخورد و (شراب) مینوشید» (3) و در عین حال اعتراف میکنند که او فقیر و بیچیز بود و از قِبَل خیرات و مبرّات و میهماننوازی دیگران زندگی میکرد، باید بگوییم که در این صورت تنها کاری که آن پسر انسان مفروض کلیساهای عیسوی انجام داده، تحقیر یک قوم و توهین به تمام احساسات و مقدّسات مذهبی آن مردم بوده است! نخست افتخار بکنیم که عیسی (علیهالسلام) همان پسر انسان موعود بود که آمده بود گلهی سرگردان و گمراه بنیاسرائیل را رهبری کند و نجات دهد (4) و سپس ادّعا کنیم که وی مجبور شد برود و این نجات و رستگاری را تا روز قیامت به تعویق اندازد! گویی که حضرت عیسی (علیهالسلام) مأمور بوده است که تمام امیدها و آرزوهای قوم رنجدیده و محنت کشیدهی یهود یعنی تنها قومی را که از میان اقوام بشریّت به افتخار تشرّف به دین و آیین خداوند راستین یگانه نائل شده بودند، بر باد دهد و به همهی انبیاء و کتب مقدّسهی آنان دشنام و ناسزا گوید!
آیا حضرت عیسی (علیهالسلام) میتوانست آن عنوان را بحقّ بپذیرد؟ آیا نویسندگان آن اناجیل اربعه از بنیاسرائیل بودهاند؟ آیا حضرت عیسی وجداناً میتوانسته آن کسی باشد که این انجیلهای مجعول و قلّابی ادعا میکنند؟ آیا آن حواریون یهودی وجداناً میتوانستند چنین افسانههایی را که هدف از بهم بافتن آنها درهم ریختن و نابود کردن همهی امیدها و انتظارات آن قوم است، تحریر کرده باشند؟ واضح است که جواب این سؤالات منفی است. نه حضرت عیسی (علیهالسلام) نه هیچیک از حواریون او هیچکدام از چنان عنوان عظیم و استثنائی که کیفیات و خصائل صاحب حقیقی آن برای همهی یهودیان آشنا و آشکار بوده، استفاده نکردهاند. چنین ادعائی از ناحیهی آنان مانند آن میبود که تاج یک پادشاه را بر سر سفیر او که لشکر و خدم و حشم و زور و زری ندارد، بگذارند و هدف فقط آن باشد که عدهای در این مراسم تاجگذاری ساختگی شرکت کنند و سروصدا راه بیندازند. چنین ادّعائی صرفاً غصب جنونآمیز حقوق و امتیازات صاحب مشروع آن عنوان میبود. و بالنتیجه چنین عمل غاصبانهی ناموجّهی از ناحیهی حضرت عیسی (علیهالسلام) میتوانست او را به دریافت القابی چون پسر کاذب انسان و دجّال نائل سازد! حتّی اتهام چنین گستاخی از سوی آن پیامبر بزرگ و قدوسی باعث میشود که تمام وجودم از انزجار تکان بخورد. هر چه این اناجیل را بیشتر میخوانم و مطالعه میکنم، اعتقادم استوارتر میشود که نویسندگان آنها - دست کم با شکل و محتوای کنونی - یهودی نبودهاند. (5) اصولاً عمدهی مطالب این اناجیل در ضدیّت با کتاب مقدس یهود و بویژه کتب سیبلین تحریر شده است. و چنین نابکاری فقط از دست عیسویان یونانی که کوچکترین علاقهای به سنّتها و امیال و آمال نوادگان ابراهیم نداشتهاند، ساخته بود. باری، نویسندهی کتب سیبلین نام پیامبران بزرگ موسویّت مانند ادریس، سلیمان، دانیال و عذرا را در کنار نام بزرگان یونانی چون هِرمِس (6)، هومر، اُرفئوس (7)، فیثاغورث و دیگران قرار میدهد و طبیعی است که منظور او از این کار تبلیغ به نفع مذهب قوم ابراهیم بوده است. این کتابها هنگامی که اورشلیم و معبد بزرگ آن به صورت خرابهای بزرگ باقی بود و تقریباً در حدود زمان تحریر کتاب «مکاشفهی یوحنّا»، نوشته شد. و معنا و مقصود از تحریر مکاشفات کتب سیبیلین (دهها سال پس از عیسی (علیهالسلام)) تأیید و تأکید بر این امید و انتظار است که آن پسر انسان (8) عبرانی خواهد آمد، قدرت رُم را از میان خواهد برد و دین خدای حقیقی را برای بشریّت مستقر خواهد ساخت.
و اینک به مسألهی پسر انسان موعود و حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) باز میگردیم. دلایل و براهین برای اثبات آنکه مقصود از همهی پیشگوییها و الهامات انبیاء سلف، حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده فراوان است و ما اجمالاً در دو قسمت بعضی از این موارد را مورد بررسی قرار میدهیم:
1) پسر انسان در اناجیل و مکاشفات عیسوی
در اکثر قطعات منطقی، منسجم و پرمعنای سخنان و تعالیم منقول از حضرت عیسی (علیهالسلام) که ضمن آنها به پسر انسان اشاره شده، منظور از این عنوان مطلقاً محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و فقط در وجود اوست که کلیه شرایط لازم برای پیشگوییها تحقّق مییابد. امّا در قطعات دیگری که ضمن آنها حضرت عیسی (علیهالسلام) ظاهراً آن عنوان را به خود نسبت میدهد، ناگهان مطلب کاملاً مبهم و بیمعنا میشود و ارتباط خود را با سخنان قبلی و بعدی از دست میدهد. مثلاً به این قطعه توجه کنید: «پسر انسان آمد و میخورد و مینوشید و آنها گفتند، ببین...» (9) خوب، میدانیم که حضرت یحیی مَعمدان (علیهالسلام) مطلقاً اهل مشروب نبود و فقط آب و ملخ و عسل زنبورِ صحرائی میخورد و آنها گفتند که او جنّی (جنزده) است. وقتی پسر انسان (یعنی عیسی؟) آمد که خوب غذا میخورد و شراب مینوشید، به او لقب «رفیق گناهکاران و باجگیران» (10) دادند! سرزنش کردن یک پیامبر بعلّت روزه گرفتن و امساک و ریاضت او معصیتی است معلول بیایمانی یا جهل ولی نکوهش فردی که خود را فرستادهی خداوند بداند و دائماً در میهمانیهای باجگیران و گناهکاران شرکت جوید و به شرابخوردگی بپردازد، کاملاً طبیعی است و در واقع اتهام بزرگی است که میتوان بر تقوی و صداقت کسی که ادّعای رهبری روحانی بشر را دارد، وارد کرد. آیا با مسلمانان میتوانیم به تقوی و صداقت یک ملّا یا واعظ که اغلب اوقات خود را با میخوارگان و فواحش میگذراند، ایمان داشته باشیم؟ آیا عیسویان به کشیش یا اسقفی که آلودگیهای مشابهی داشته باشد، اطمینان میکنند؟ مسلمّاً جواب هر دو سؤال منفی است. البته یک راهنما و مرشد روحانی میتواند با انواع گناهکاران آمیزش داشته باشد تا آنان را اصلاح کند و به صراط مستقیم رهنمون شود ولی شرط انجام این مهم آن است که خودش در مقابل مسکرات و فحشاء و تباهکاری، پاک و صادق و پرهیزگار باشد. امّا طبق آن نقل قول مندرج در اناجیل اربعه، عیسی (علیهالسلام) اعتراف میکند! که رفتار او باعث آبروریزی سران و رهبران مذهبی قوم خود شده است (و تردیدی نیست که یهودیان از مأموران وصول ادارهی گمرک بدشان میآمده و آنان را «باجگیر» مینامیدهاند). نویسندگان اناجیل فقط به ما اطلاع میدهند که حضرت عیسی (علیهالسلام) دو تن باجگیر (11)، یک زن روسپی (12) و یک زن جن زده (13) را نجات داد و به راه راست هدایت کرد ولی تمام فقها و ملّایان و دبیران و کاتبان و حکمای شریعت را لعن و تکفیر کرد. (14) همهی این سخنان، عجیب و باورنکردنی است. گزارش دیگر دربارهی آن پیامبر معصوم و متّقی آن است که به شراب علاقهی فراوان داشت (15) و یکبار شش بشکه آب را به قویترین شراب موجود تبدیل کرد (16) تا آنکه گروه عظیمی از میهمانان حاضر در یک سالن عروسی در قانا (17) را که قبلاً هم کلّهشان کاملاً گرم بود، به اوج سیاهمستی سوق دهد! گویی منظور از این گزارش واقعاً آن بوده است که عیسی (علیهالسلام) را تعمداً به صورت یک جادوگر و پیغمبر کذّاب درآورند. برای تجسم دقیقتر این منظره، فکر یک شعبدهباز و معرکهگیری را بکنید که در وسط هیاهوی جماعتی مست و لایعقل معجزاتی بمنصّهی ظهور میرساند. نخست حضرت عیسی (علیهالسلام) را به شکل آدمی میخواره، شکم پرست و رفیق گرمابه و گلستان نجبای اراذل معرّفی میکنند و سپس عنوان پسر انسان را به او اعطا میکنند. این نسبتهای ناروا و اتهامات ناشایست مطلقاً ناقض همهی احکام و الهامات مندرج در کتب انبیاء و اولیاء خداست.
گزارش انجیلی دیگر حاکی از آن است که حضرت عیسی (علیهالسلام) گفت: «پسر انسان آمده است تا گمشده را پیدا کند و نجات دهد.» (18) البته مفسّران این مطلب را فقط در معنای روحانی آن تفسیر میکنند و اشکالی هم ندارد زیرا مأموریت و رسالت تمام انبیاء و واعظان مذهبی آن است که گناهکاران را به توبه از بیعدالتی و بیانصافی و نابکاری دعوت کند. و ما مسلماً میپذیریم که حضرت عیسی (علیهالسلام) فقط بسوی «گلهی گمشدهی بنیاسرائیل» فرستاده شده بود تا آنها را از ارتکاب انواع گناهان باز دارد و علیالخصوص و صرفاً اعلام کند که پسر انسان خواهد آمد، او صاحب قدرت و عظمت و جلال خواهد بود، گمشدگان و گمراهان را نجات خواهد داد، آنچه را که خراب و معیوب شده از نو خواهد ساخت و به اینها نیز قانع نشده دشمنان دین راستین و مؤمنان خدا را مغلوب و نابود خواهد کرد. حضرت عیسی (علیهالسلام) نمیتوانست آن عنوان مقدّس «برناشا» را بر خود بگذارد ولی جز مرد ثروتمندی بنام زکی، یک زن سامری و چندین یهودی دیگر منجمله حواریون خودش را (که اکثرشان پس از او و بخاطر او بقتل رسیدند) کسی را نجات ندهد، باحتمال قریب به یقین و از وراء دو هزار سال تحریف و دستبردگی، آن حضرت چنین گفته بود: «پسر انسان خواهد آمد تا گمشده را پیدا کند و نجات دهد.» زیرا فقط در وجود محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسالت او بود که یهودیان و اعراب و دیگر مؤمنین از اقوام و طوائف گوناگون آنچه را که گمشده و نابود شده بود، یعنی اورشلیم (بیتالمقدس) و مکّه، سراسر ارض موعود، حقایق بسیار دربارهی دین راستین الله، قدرت و حکومت خدا و صلح و آرامش و رحمت و نعمتی را که اسلام در این دنیا و در آن جهان به ارمغان آورده است، بازیافتند.
باری، تصمیم ما آن نیست که با ذکر جملات متعددی که در آنها پسر انسان در محلّ مبتدا و خبر قرار گرفته، خواننده را کسل کنیم و بنابراین فقط به یک نقل قول دیگر اشارهای میکنیم: «پسر انسان را به دست عدهای تسلیم خواهند کرد» (19). جملات مشابه دیگر که در آنها پسر انسان را مشمول رنج و شکنجه و مرگ قرار دادهاند، در اناجیل فراوان است. چنین گفتارهایی را نویسندگان غیرعبرانی متقلّب از قول حضرت عیسی (علیهالسلام) نقل کردهاند و هدفشان آن بوده است که حقیقت مسألهی پسر انسان را از معنائی که نزد یهودیان داشته و بدان مؤمن بودهاند، به تاریکی و ابهام و بیراهه و انحراف بکشانند و به همگان چنان وانمود کنند که عیسای ناصری همان ناجی ظفرنمون مذکور در کتب مقدّسه آنهاست ولی بجای انجام وظایف موعودِ پسر انسان بر روی زمین، در آن دنیا و در روز قیامت ظهور خواهد کرد! این اقدامات بخشی از یک سیاست تبلیغاتی محیلانهی دفع و جذب بود که عالماً عامداً نسبت به یهودیان اجرا میشد؛ بعبارت دیگر نخست اعتقادات قبلیشان را از سرشان دور میکردند و سپس آنان را بسوی نظریات جدید سوق میدادند. کارگزاران این برنامهی سیاسی - تبلیغاتی تعدادی از یونانیان و یهودیان «عیسوی شده» بودند که میگفتند مطالب اناجیل عهد جدید نیز منبع آسمانی داشته است. امّا این برنامهی حیلهگرانه برملا شد و در میان قوم یهود پیشرفتی نکرد زیرا از زاویهی احساسات مذهبی و آرمانهای قومی و ملّی یهودیان هیچ چیز کراهتآورتر از آن نبود که در مقام باشکوه و جلال «مسیحای موعود» و «برناشا»ی بزرگ خود، عیسائی را که کاهنان و مشایخ یهود و بزرگان قوم بجرم فریفتن خلقالله به صلیب کشیدهاند، مشاهده کنند. بر این اساس، باید کاملاً مشهود باشد که حضرت عیسی (علیهالسلام) هرگز از عنوان پسر انسان استفاده نکرده بلکه آنرا مختص حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانسته است. ذیلاً به براهینی چند در این زمینه توجه میکنیم:
الف) در کتب مکاشفات یهود، عناوین مسیحا و پسر انسان انحصاراً در مورد آخرین رسول خدا بکار میرود که با «نیروهای تاریکی و شیطانی» پیکار خواهد کرد و ملکوت صلح را بر روی زمین مستقر خواهد ساخت. بنابراین واژههای دوگانهی مذکور مترادف و هممعنا هستند و عدم شناسایی یا انکار یکی از آنها، کلّ ادّعای آخرین رسول بودن را بهم میریزد. امّا در اناجیل ثلاثه میخوانیم که حضرت عیسی (علیهالسلام) «مسیحا» بودن خود را مطلقاً تکذیب کرد و به حواریون خود دستور اکید دارد که هرگز او را چنین ننامند. در انجیل لوقا میخوانیم که شمعون (پطرس) در جواب آن حضرت که پرسید:
«تو میگویی من کی هستم؟» پاسخ داد: «تو مسیحای خداوندی» (20) و آنگاه عیسی (علیهالسلام) به حواریون امر کرد که دیگر هرگز نگویید که او «مسیحا»ست.(21) البته نویسندگان اناجیل لوقا و مرقس هیچ اطّلاع ندارند که «قدرت کلیدها» به پطرس داده شده است؛ اینان چون در آن زمان آنجا نبودند، موضوع را نشنیده بودند! یوحنّا هم که در انجیل خود اصلاً این «مکالمهی مسیحائی» را نقل نمیکند؛ حتماً هنگام تحریر انجیل خود این موضوع پیش پا افتاده را فراموش کرده بوده است؟ انجیل متّی گزارش میدهد که حضرت به حواریون فرمود که دیگر نگویند او «مسیحا»ست و سپس توضیحاً اضافه کرد که بزودی تسلیمش خواهند کرد و کشته خواهد شد. در اینجا پطرس شروع به سرزنش و انتقاد شدید کرده درخواست نمودکه عیسی (علیهالسلام) دیگر چنین کلماتی دربارهی رنج و شکنجه و مرگ خود نگوید. براساس این داستانِ انجیل متّی، پطرس کاملاً حق داشته است که بگوید: «استاد، چنین اتفاقی از تو دور باد.» اگر این اعتراف که «تو مسیحا هستی» از ناحیهی کسی که عیسی (علیهالسلام) او را به لقب سنگ بنیادین (صَفه، کِفه) مفتخر ساخته بود، باعث خشنودی آن حضرت شده بود، اعلام این خبر بعدی که پسر انسان بزودی به وضع فجیعی بر سر صلیبجان خواهد سپرد، خود انکار مطلق خصلت «مسیحائی» عیسی (علیهالسلام) میبود. امّا حضرت عیسی (علیهالسلام) جدّیتر و منزجرتر میشود و پطرس را مورد عتاب قرار داده میگوید: «از نظرم دور شو، ای شیطان!» و بدنبال این نکوهش شدید، آنچه در این داستان و بوضوح از گفتار «استادم نقل میشود کوچکترین ذرّهی تردیدی باقی نمیگذارد که او مسیحا یا پسر انسان نیست. حالا چگونه میتوان میان «ایمان» پطرس که به افتخار دریافت لقب باشکوه «سنگ بنیادین» و تحصیل قدرت «کلیدهای بهشت و دوزخ» نائل آمده و «کفر و بیدینی» او که موجب میشود عنوان رسوا و ننگآور «شیطان» بر او نهاده شود (و کلّ قضایا نیز در عرض نیمساعت اتفاق میافتد) سازگاری ایجاد کرد؟ برای رفع این تناقض، تدابیری به فکر این حقیر رسیده است که به قلم درآوردن آنها را وظیفهی واجب خود تلّقی میکنم. نخست میتوان گفت که اگر حضرت عیسی (علیهالسلام) همان پسر انسان یا مسیحائی بود که دانیال، عذرا و حنوخ و دیگر انبیاء بنیاسرائیل خود او را دیده و ظهورش را پیشگویی کرده بودند، او میبایست به حواریونش دستور اکید بدهد که چنین چیزی را اعلام کنند، عناوین مذکور را مختصّ او بدانند و خود عیسی (علیهالسلام) نیز وظیفهمند میبود که از این حقیقت و عنوان دقیق رسالتِ خود حمایت کند. امّا واقعیّت آن است که عیسی (علیهالسلام) قاطعاً برخلاف این عمل کرده است. و باز میتوان گفت که اگر حضرت عیسی (علیهالسلام) براستی «مسیحا» و «برناشا» بود، میبایست دشمنان خود را مقهور و مغلوب سازد و به کمک لشکر ملائک نامرئی خود امپراتوریهای ایران و رُم را که برجهان آن روز سلطه داشتند، نابود کند، امّا عیسی (علیهالسلام) هرگز چنین نکرد. اگر براستی عیسی (علیهالسلام) همان پسر انسان بود، میبایست پیکارگران دلیری چون علیبنابیطالب (علیهالسلام) و حمزه (علیهالسلام) و دیگران را در میان حواریون خود جای میداد و به افرادی چون زبدیها و یونسها که تا چشمشان به دو سه تا ژاندارم رومی افتاد، سریعتر از شبح در تاریکی شب غیب شدند، بسنده نمیکرد.
پس ملاحظه میکنیم که در اینجا دو مطلب مانعةالجمع وجود دارد که هر دو بقلم متّی (یا البته نتیجهی زحمت کارشناسان تحریف) است؛ در فاصلهی نیمساعت پطرس «صخرهی بنیادین ایمان» در اعتقاد کاتولیکها به «شیطان کفر و بیدینی»، چنانکه پروتستانها استهزائش میکنند، تغییر ماهیّت میدهد. علّت این دوگانگی چیست؟ علّت آن است که در لحظهی ایمان به «مسیحا» بودن عیسی (علیهالسلام)، مورد تقدیر قرار میگیرد ولی هنگامی که اعتراف میکند استادش «مسیحا» نیست، دچار محکومیّت میشود! پس ظاهراً باید چنین استنتاج کرد که ما دو تا پسر انسان داریم: یکی فرمانده مؤمنان است و شمشیر در دست در راه خود جهاد میکند و بتپرستی و شرک و قدرتهای مربوط به آنها را ریشهکن میسازد و دیگری مرشد زاهدان گوشهنشین است و صلیب در دست برای خدا مبارزه میکند و بر فراز تپهی جمجمه بدست رومیهای بتپرست و رؤسا و کهنهی یهودی نامؤمن به خواری و زبونی شهید میشود! پسر انسانی که حزقیال نبی دستهایش را زیر بالهای کرّوبیان دیده بود (22) و دانیال نبی او را در برابر اورنگ قادر متعال مشاهده کرده بود (23) و دیگر کتب مقدسه و مکاشفات انبیاء و قدّیسین در شرح و توصیف کمال و جلالش داد سخن داده بودند، بهیچوجه مقرّر نبود که بالای تپّهی جمجمه اعدام شود بلکه رسالتش آن بود که از تاج و تخت قدرتمندان و امیران بتپرست و لامذهب، صلیب قبور برایشان بسازد، قصورشان را به جمجمهگاهها تبدیل کند و خاک پایتختهایشان را به توبره بکشد. آری، آن پسر انسان، حضرت عیسی (علیهالسلام) نبود و قرار هم نبود. این مأموریت شگرف و رسالت الهی را محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بعهده داشت. حوادث مضبوط تاریخی و واقعات دوران رسالت او حتی از «مکاشفات و رؤیاها» نیز گویاتر و پربارتر و نامدارتر است و پیروزیهای مادی و معنوی این رسول بزرگ الله و واپسین پیامبر خدا در تاریخ نمونهای نداشته است.
ب) طبق گزارش اناجیل، حضرت عیسی (علیهالسلام) پسر انسان را «خداوندگار روز سبت» نامیده است. این نکته اهمیت فراوان دارد. حرمت روز شنبه از موضوعات بنیادین شریعت موسی (علیهالسلام) است. میدانیم که طبق گزارش توراة، خداوند، کارِ آفرینش را در عرض شش روز باتمام رساند و در هفتمین روز دست از کار کشید و به استراحت پرداخت. طبق آیین موسی (علیهالسلام) در روز شنبه مردان و زنان، کودکان و بردگان و حتّی حیوانات اهلی دست از کار میکشیدند و کیفر نقض این قانون مرگ بود. چهارمین حکم ده فرمان حضرت موسی (علیهالسلام) چنین است: «تقدّس روز سبت را همواره بخاطر داشته باش» (24) و هر فردی که از توراة اندک اطّلاعی داشته باشد میداند که طبق تعالیم موسی (علیهالسلام) خداوند نسبت به رعایت حرمت «روز آرامش» بسیار سختگیر است. (25) قبل از رسالت حضرت موسی (علیهالسلام)، قانون خاصّی در این زمینه نبود و اطّلاعی نیز در مورد رعایت حرمت این روز در دوران پدرسالاری شبانگردی در دست نیست. البته محتمل است که سَبَث در عبری از واژهی سَبَتّو در زبان بابلی اخذ شده باشد.
قرآن کریم، تشبیه خدا به انسان در مذهب موسویّت (یهودیّت) را ردّ میکند زیرا معنای این نوع برداشت نادرست آن است که خداوند، مانند یک انسان، شش روز پشت سر هم کار کرده، سخت خسته شده و روز هفتم دراز کشیده و چرتی زده است. کلام قدوسی خدا در قرآن کریم در این زمینه چنین است:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ»
(سوره ی 50، آیه 38)
(و ما زمین و آسمان و هر آنچه را میان آنهاست، در شش روز آفریدیم و این کار برای ما خستگی و رنجی نداشت).
بهرحال، برداشت یهودیان در مورد روز سبت جنبهی مادّی شدید و موذیانهای پیدا کرده و به انحراف کشانده شده بود و بجای آنکه شنبه روز استراحت واقعی و تعطیل نشاطآوری باشد به روز ریاضت و شکنجه و محبوسیّت تبدیل شده بود؛ حتی غذا پختن و قدم زدن و هر نوع اقدام مفید و عمل خیر ممنوع شده بود. کاهنان معبد در این روز نان میپختند و قربانیهایی عرضه میکردند امّا هنگامی که پیامبر ناصری معجزه فرمود و مردی را که دستش خشک شده بود، معالجه کرد، سخت او را نکوهش نمودند و عیسی (علیهالسلام) در جواب آنان گفت که روز سبت برای خیر و صلاح انسان بوجود آمده نه انسان برای روز سبت. کاهنان و ملّایان یهود بجای آنکه در این روز پس از عبادت خداوند، اجازهی استراحت و تفریحات سالم و رفع خستگی واقعی بدهند، عملاً آنرا به روزی ملالآور مانند روزهای زندگی زندانیان مبدّل کرده بودند. مجازات نقض هر یک از مقررات گوناگون روز شنبه صدور حکم سنگسار کردن در مورد فرد خاطی یا کیفر شدید دیگری بود. گفته میشد که موسی (علیهالسلام) فرد فقیری را که در یک روز شنبه چند تکّه چوب را از زمین برداشته بود، به سنگسار محکوم کرده بود و چنانکه میدانیم عیبجویان یهودی، حواریون عیسی (علیهالسلام) را که در یک روز سبت برای رفع گرسنگی تعدادی ذرّت کنده بودند، سرزنش کردند. البته حضرت عیسی (علیهالسلام) چندان «شنبه رعایت کن» نبود و از کلیه مقررات غلاظ و شداد مربوط به سبت پیروی نمیکرد؛ عیسی (علیهالسلام) مایل بود که مردم بتوانند در روزهای شنبه خدماتی انجام دهند و اعمال خیر بجای آورند. معذلک فکر نقض یا از میان برداشتن مقررات و حرمت روز سبت هرگز به فکر او خطور نکرد و قادر به انجام چنین کاری نیز نبود. اگر حضرت عیسی فرضاً رسم شنبه را لغو کرده و یکشنبه را بجای آن قرار داده بود، نه تنها بلافاصله سنگسار میشد بلکه حتّی حواریونش هم اطرافش را خالی میکردند. بنابراین وی، ضمن اظهارنظرهایی خیرخواهانه از این قانون شریعت موسی (علیهالسلام) کاملاً پیروی میکرد. و چنانکه یوسف فلاویوس، اوسبیوس و دیگران گزارش دادهاند، یعقوب «برادر» عیسی (علیهالسلام) که ریاست عیسویان یهودینژاد را بعهده داشت، یک ایبیونی بسیار سختگیر و متعصب بود و مقررات روز سبت را طابقالنعل بالنعل مرعی میداشت. امّا عیسویان یونانینژاد تدریجاً سبت را کنار گذاشتند یعنی نخست یکشنبه را «روز خداوندگار» اعلام کردند و تدریجاً آنرا به تنها تعطیل رسمی مذهبی تبدیل نمودند ولی کلیساهای شرقی تا قرن چهارم میلادی به هر دو روز یعنی شنبه و یکشنبه حرمت میگذاشتند.
بنابراین اگر عیسی (علیهالسلام) حتّی «خداوندگار سبت» میبود، میبایست یا در مقررات غلاظ و شداد آن رسماً اصلاحاتی بعمل آورد یا آنرا کاملاً لغو کند. و میدانیم که عیسی (علیهالسلام) به هیچیک از این اقدامات دست نزد. دلیل سکوت یهودیان در برابر سخنان عیسی (علیهالسلام) دربارهی روز سبت آن بود که آنان خوب میفهمیدند که وی «مسیحای» موعود را «خداوندگار سبت» میداند نه خودش را. امّا کارگردان نمایشنامهی اناجیل ثلاثه، در اینجا هم مانند جاهای دیگری که پسر انسان فاعل جملات است، بعضی کلمات حضرت عیسی را سانسور کرده است و همین حذف کردنها و تحریفات است که اکثر مطالب اناجیل را به سخنان و نظراتی مبهم و کممعنا، ضد و نقیض و منبع سوء تفاهمات تبدیل کرده است. براستی اگر قرآن کریم را راهنما و رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را مقصود کتاب مقدس ندانیم، هرگز نمیتوان به حقیقت مسائل دست یافت یا به استنتاجی رضایتبخش نائل شد. پژوهشگران انجمن انتقادات عالیه از کتاب مقدس معمولاً طالب حقیقت را تا حدود درِ ورودی معبد مقدس حقیقت میرسانند و ترسان و لرزان از کشفیّات خود و وحشتزده و متعجّب از استنتاجاتی که بعمل آوردهاند، همانجا متوقّف میشوند و بدبختانه هرگز جرأت نمیکنند که وارد این معبد شوند و اسناد و شواهد ابدی و راستینی را که در آنجا بودیعه گذاردهاند، جستجو کنند. کلّیهی پژوهشهای این محققین ارجمند و منتقدین «بیطرف»، لیبرال و خردگرا یا نویسندگان غیرمذهبی، پایانی سرد و بیروح، آکنده از بدبینی و بیایمانی و مملو از یأس و نومیدی دارد. فیالمثل، ارنست رنان، محقّق دانشمند و نویسندهی آثاری چون زندگی عیسی، پولس قدّیس و دجّال، براستی تحقیقات وسیع و عمیقی کرده است؛ انسان از دامنه و عمق تحقیقات باستانی و جدید او دچار شگفتی میشود و غالباً بیاد گیبون و پژوهشگران بزرگ دیگر میافتد. امّا، نتیجهی این تحقیقات و مطالعات شگرف چیست؟ متأسفانه، صفر یا نفی همه چیز. شاهدیم که این روزها دانشمندان پُزیتیویست (26) در زمینهی علوم و شگفتیهای طبیعت به چه اکتشافات بزرگی نائل آمدهاند و امّا همین بزرگان علم و خرد وقتی به سراغ مذهب و دین میروند، با شتابزدگی اظهارنظرهایی میکنند و احساسات و افکارِ مذهبی خوانندگان خود را جریحهدار و مسموم میسازند. اگر این پژوهشگران بزرگ و منتقدان موشکاف، یکبار روح قرآن را راهنمای خود قرار داده بودند و یک لحظه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را مظهر تحقّق علمی، اخلاقی و دینی همهی کتب مقدسهی فرض کرده بودند، هرگز نتایج پژوهشهایشان این چنین یأسآور و مخرب و «پرت از مرحله» نبود. مردمان دیندار و مؤمن طالب یک دین واقعی هستند نه یک مذهب ایدئالیستی و تصوری، آنان پسر انسانی میخواهند که شمشیر از نیام بیرون بکشد و در رأس لشکریان مؤمن و دلیر خود دشمنان خدا را از صحنهی گیتی براندازد و به کلام و اقدام ثابت کند که او واقعاً «خداوندگار سبت» است و حرمت این روز را بجرم سوءاستفاده کاهنان یهودی از آن - مانند سوء استفادهی ارباب کلیسا از «أبوّت» خداوند - نقض کند. و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که چنین کرد. چنانکه بارها در این کتاب گفتهام فقط هنگامی میتوان به وراء ظواهر این اناجیل مجعول رخنه کرد و معانی حقیقی مطالب پیامبرانه و الهی موجود در آنها را فهمید که آنها را در نور قرآن مطالعه کرد و از مندرجات ضد و نقیض و متنافر و معمائی آنها سردرآورد؛ فقط از اینطریق میتوان مطالب اناجیل را از غربال حقیقت گذراند و سره را از ناسره و حق را از باطل جدا کرد. فیالمثل روایت شده است که حضرت عیسی (علیهالسلام) دربارهی کاهنانی که دائماً سرگرم نقض حرمت سبت بودند، فرمود: «نگاه کنید، اینجا کسی هست که از معبد بزرگتر است. (27)» قید مکان اینجا که در این جمله به چشم میخورد، هیچ تفسیری ندارد جز آنکه بگوییم قید آنجا را به اینجا تبدیل کردهاند و در واقع عیسی (علیهالسلام) در این جمله نیز همچنان از کسانی که خود را مهمتر از معبد میدانند، انتقاد کرده است. والاّ، اگر عیسی (علیهالسلام) یا هر شخص دیگری چنان گستاخ میشد که خود را «بزرگتر» از معبد اعلام میکرد، بدون تردید هماندم مورد حملهی یهودیان قرار میگرفت و بجرم کفرگویی سنگباران یا قطعهقطعه میشد؛ و البته شقّ دیگر مسأله آن بود که ثابت کند پسر انسان است و از همان عظمت و جلال و قدرتِ آخرین رسول خدا برخوردار است.
باری، این وظیفهی دیگر پسر انسان یعنی منسوخ کردن نهاد سبت هم بدست محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، واپسین فرستادهی خداوند، عملی شد که در سورهی «الجمعه» در قرآن کریم به آن اشاره شده است. (28) قبل از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، اعراب جمعه را العَروبه میگفتند که مانند العَروبَته در نسخهی البسّیط از ریشهی آرامی عَرَوَ (یعنی غروب کردن خورشید) گرفته شده است. ظاهراً جمعه چنین نامیده شده چون پس از «این غروب خورشید» بود که روز سبث آغاز میشد. بهرروال، دلیلی که برای قداست سبت میآوردند آن بود که در چنین روزی خداوند پس از اتمام کار آفرینش «استراحت کرد.» ولی انتخاب جمعه دلائل دوگانهای داشت. نخست آنکه در این روز کار شگرف آفرینش به پایان میآمد و به دیگر سخن ایجاد جهان هستی مشتمل بر دنیاهای نامحدود، موجودات مرئی و غیرمرئی بیشمار و گیاهان و ویروسها و ... تکمیل میشد و چون زمان، فضا و مادّه هست شد، ازلیّت را برای نخستین بار حادثهای به میان آمد. یادبود و تقدّس و گرامیداشت چنین روز بیهمتایی که در آن کار آفرینش به پایان رسید، عملی درست، معقول و حتّی ضرور و لازم است. دلیل دیگر آن است که در چنین روزی نماز و عبادت خداوند را مؤمنان بالاتفّاق و در جماعات انجام میدهند و آیهی مبارکهی قرآن نیز حاکی از لزوم و تکلیف شرعی آن است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ».
(سورهی 62، آیهی 9)
(ای مؤمنان، هرگاه برای ادای نماز جمعه فرا خوانده میشوید، فیالحال کسب و کار خود را رها کنید و به ذکر خدا بشتابید که، اگر میدانستید، خیر شما در این است.)
آری، مؤمنان فرا خوانده میشوند که در کنار یکدیگر جمع شوند و در خانهای که وقف خداست به عبادت خداوند یگانه بپردازند و هرکار سودبخش دنیوی را کنار بگذارند. امّا پس از آنکه نماز جماعت جمعه به پایان آمد، اجازه دارند که سرکسب و کار خود بازگردند. یک مسلمان راستین در عرض روز پنج بار یا بیشتر بندگی و ارادت و ایمان خود را در طبق اخلاص گذارده و به آن وجود ازلی بخشندهی مهربان تقدیم میکند.
ج) انجیل متّی میگوید که رسالت پسر انسان آن بود که «بجوید و آنچه را گمشده بود پیدا کند.» (29) این نکته نیز پیشگویی مهم دیگری دربارهی محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) یا برناشای موعود است ولی بدون تردید باز مورد تجاوز دستهای ناپاک قرار گرفته است. این «چیزهای گمشده» در دو مقوله جای میگیرد: دینی و قومی. ذیلاً این نکات دوگانه را بررسی میکنیم:
1) رسالت برناشا آن بود که خلوص و صفا و جهانشمولی دین ابراهیم را که ناپدید شده بود، پدیدار و احیا کند. تمام اقوام و طوائفی که از نسل آن سالار بزرگ و نیای باستانی مؤمنان بودند، میبایست به جرگهی «مذهب صلح» که چیزی جز «دینَه دَشِلامَه» یعنی دین اسلام نبود، باز آورده شوند. مذهب موسی (علیهالسلام) قومی و اختصاصی بود و بنابراین میبایست کهانت موروثی، قربانیهای لاوی مآبانه، مراسم مطنطن و پرطمطراق، نهاد شنبهها، جشنها و اعیاد و همهی مقررات و قوانین و مکتوبات و ادبیات مذهبیِ دستکاری شدهاش منسوخ گردد و در جای آنها نهادها و مراسم سودمند و جهانشمول و جاودان قرار داده شود. عیسی (علیهالسلام) که خود یهودی بود، نمیتوانست چنین وظیفه و رسالت عظیم و شگفتانگیزی را به مرحلهی اجرا بگذارد؛ او عملاً و بالقوه برای این کار فرستاده نشده بود. و خود نیز میگفت: «من نیامدهام که شریعت موسی یا صحف انبیاء را باطل سازم» (30) از سوی دیگر، بتپرستی فاسد و زننده همراه با دیگر اعمال و مراسم مهوّع و زشت لامذهبی و خرافات و سحر و جادوگری که طوائف عرب و غیرعرب بدانها معتاد شده بودند، میبایست از بیخو بن از جا کنده و دور انداخته شود و وحدانیّت الوهیّت و دین راستین خداوند تحت پرچم رسولالله احیا گردد، پرچمی که بر آن چنین شعاری قدوسی منقوش است:
«اَشهَدُ اَن لااِلَهَ اِلاَّ الله
وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُالله»
(بر این گواهم که جز خدای یگانه خداوندی نیست و هم گواهی میدهم که محمّد فرستادهی خداست.)
2) وحدت اقوام و اسباط مختلف بنیابراهیم و وابستگان آنان میبایست دوباره تأمین شود. از میان اندیشههای ابلهانه و خودخواهانهی توجیهناپذیر و طبعاً جعل شدهی مندرج در کتب مقدّسه عبرانی، یکی تعصّب و تبعیض زشتی است که نسبت به اقوام غیراسرائیلی در آنها وارد کردهاند و در این موارد کوچکترین ارزش و احترامی برای دیگر اعقاب و اخلاف جدّ بزرگ خود ابراهیم قائل نشدهاند؛ این ضدیّت و خصومت بویژه در مورد بنیاسرائیل، بنیادوم و چندین طایفهی ابراهیمی دیگر بچشم میخورد. حتّی در دورانهایی که بنیاسرائیل به بدترین بتپرستان و لامذهبان تبدیل شده بودند، باز، در این ادبیات مذهبی جعلی میخوانیم که بنحوی خودپرستانه از همهی اقوام دیگر بهترند! فقط این نکته که نخستینبار علاوه بر ابراهیم و اسماعیل، در حدود سیصدو یازده بنده و جنگجو که در خدمت ابراهیم بودند، مختون شدند (31)، خود برهان قاطع کثیرالاعضائی بر بطلان این تعصّب و خودمحوری یهودیان بر ضدّ بنی اعمام و اقوام خویش است. قلمرو پادشاهی حضرت داود بزحمت شامل دو ولایت کوچک همسایه در امپراتوری عثمانی میشد و اقوام خویشاوند و بنیاعمام آنان در سرزمین بسیار وسیعتری سکونت داشتند. یهودیان همواره در انتظار ظهور «مسیحای نهائی» هستند ولی مگر قرار نبود که «مسیحای نهائی» دینی، و قدرتی، ایجاد کند که تمام سرزمینهای فرزندان ابراهیم را از چنگ امپراتوریهای آن زمان یعنی رُم و ایران بدر آورد و آن هیولای کفرگو را از میان بردارد؟ و آیا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در سرزمین نوادگان ابراهیم و لشکریان اسلام در دورانی کوتاه پس از او به این هدف نرسیدند؟ چه چیزی را انتظار میکشند، مگر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی برناشای موعود، ملکوت اسلام (شالوم) را برپا نکرد و مگر اکثریّت یهودیان ساکن عربستان، شامات و بینالنهرین و جاهای دیگر، هنگامی که وی ضربات هولناک و مهلکی بر پیکر «هیولای» بتپرستی و لامذهبی وارد آورد، خود داوطلبانه به جرگهی مؤمنان بزرگترین چوپان بشریت نپیوستند؟ آری، محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنیانگذار کبیر مکتب اخوّت جهانیِ خدای یگانه است که هستهی مرکزی آن را، بدون تردید، خاندان بزرگ ابراهیم و اعضای آن را ایرانیها، ترکها، هندیها، چینیها، مغولها، آفریقاییها و حتّی اروپاییها و آمریکاییها تشکیل میدهند و همهی اینان اعضای یک ملت واحد و همان «اُمثَهدَشلامَه» در آرامی یعنی امت اسلامی هستند.
2) پسر انسان در کتب مقدّسه و مکاشفات موسوی
از آنچه تاکنون گفتهایم، مسلماً خواننده دریافته است که لقب «برناشا» یا «پسر انسان» مانند «مسیحا» که به بسیاری از انبیاء کاهنان اعظم و حتّی پادشاهانی که رسماً و قانوناً «مسح شده» بودند، اعطا شده (یعنی تقریباً کاربرد یک اسم عام را پیدا کرده) نیست بلکه کاربرد یک اسم خاصّ را دارد و بیانگر علیالطلاق آخرین پیامبر خداوند است. نظرکنندگان و صُوفیهای عبرانی و نویسندگان کتب و رسالات مکاشفهای همواره پسر انسان را کسی دانستهاند که از طرف خداوند متعال در موعد معیّن خواهد آمد تا سرزمین بنیاسرائیل و اورشلیم را از یوغ حکومتهای ستمگرانهی لامذهبان آزاد کند و ملکوت جاودان خدا را برای «قوم مقدسین و مؤمنینِ اعلی علّیین» مستقر سازد. صُوفیها و نظرکنندگان ظهور این ناجی نیرومند را پیشگویی کرده و او را - فقط - در رؤیاها و مکاشفات و در پرتو ایمان خود با چشم بصیرت، دیدهاند و در این صحنههای الهی الهامی پسرانسان همواره غرق در جلال و شکوه و صاحب قدرت و صلابت بوده است. هیچیک از انبیاء و صوفیها و نظرکنندگان هرگز ادّعا نکرده است که خودش پسرانسان است (چنانکه در کیش تثلیث نیقیّه بنیاد براساس گفتارهای مجعول منسوب به حضرت عیسی ادّعا میشود) و «دگرباره در روز واپسین داوری خواهد آمد تا دربارهی مردگان و زندگان داوری کند»!
استفادهی مکرّر و ملالآور انجیلپردازان از این لقب شاهد صادق اطّلاع دقیق آنها از آثار مکاشفهای یهود و نیز اعتقاد استوار آنان به سندیّت و اصلیّت الهی آن است. نیز کاملاً مشهود است و میدانیم که کتب مکاشفات تحت عناوین حنوخ، موسی، باروخ، و عذراء مدّتها قبل از ظهور اناجیل تحریر شدهاند و مؤلّفین اناجیل نیز عنوان پسرانشان را از آنها به عاریت گرفتهاند؛ این نکته واضح است زیرا در غیر اینصورت استفادهی تکراری از یک لقب ناآشنا و بیگانه نه تنها لایدرک بود بلکهِ ابتکار بیمعنا و جاهلانهای بشمار میرفت. بنابراین استدلال را به اینجا میرسانیم و فرض میکنیم که: با حضرت عیسی خود را همان پسر انسان مذکور در آثار مکاشفهای و کتب مقدّسه میدانست، یا خود میدانست که او شخصی دیگر یعنی کاملاً متمایز و مشخص از خودش است. قضیه از این دو صورت بیرون نتواند بود. اگر عیسی (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را پسر انسان میدانسته، نتیجه آن میشود که یا او اشتباه میکرده یا نویسندگان آن کتب و مرایا اصلاً از قضایا بیخبر بودهاند و همگی اشتباه کردهاند. و در هر دو صورت، استدلال، سخت به زبان عیسی روحالله خواهد بود. زیرا اشتباه او دربارهی هویّت خودش به همان اندازه بد و نادرست جلوه میکند که پیشگوییهای فرضاً غلط این کتب مقدّسه و آثار مکاشفهای که عیسی (علیهالسلام) بدانها ایمان داشته است. و مسلم است که این نوع استدلالِ از هر دوسو محکوم کننده، سخت به شخصیّت پیامبرانه عیسی (علیهالسلام) صدمه میزند. تنها راه نجات عیسی (علیهالسلام) از این انتسابات خفتآور آن است که به حضرت عیسی (علیهالسلام) از نظر الهی قرآن مجید بنگریم و بالنتیجه کلیّه جملات و گفتارهای متناقض و بیربط و بیارزش منتسب به او و مندرج در اناجیل را از آنِ مولفّان و مصحّحان و «ادیتور»ها و «سانسورچی»ها اناجیل بدانیم.
قبل از بحث بیشتر دربارهی موضوع پسرانسان در آثار مکاشفهای یهود، باید چند نکته را دقیقاً در نظر گرفت.
اولاً: این آثار مکاشفهای نه تنها در مجموعهی کتاب مقدس گنجانده نشدهاند بلکه حتّی در میان کتب و رسالات «آپوکریفه» یا «مجموعهی ثانوی» (32) کتب مربوط به عهد عتیق نیز مشاهده نمیشوند.
ثانیاً: نویسندگان و مؤلفّان این آثار مجهولالهویّه هستند. البته نامهای مشهوری چون حنوخ، موسی، باروخ و عذراء بر این کتب نهاده شده ولی نویسندگان یا «ویراستاران» آنها ظاهراً از حادثهی انهدام نهائی اورشلیم و پراکندهسازی یهودیان به دست رومیها اطّلاع داشتهاند. و نیز انتخاب نامهای مذکور برای این کتابها از سر تقلّب و حیلهگری نبوده بلکه نمودار انگیزههای قابل احترام و والای نظرکنندگان و صوفیهایی است که آنها را تألیف کردهاند. این روش مانند کار افلاطون است که نظرات و ملاحظات دیالکتیکی خود را از زبان سقراط بیان کرده است.
ثالثاً: چنانکه ربّی اعظم پُل هیگناوئر مینویسد: «نویسندگان این کتابها کوشیدهاند که به روشی معمائی و عارفانه و در اشکال ماوراءالطبیعه، اسرار طبیعت، اصل و آغاز الوهیّت (33) مشکلات مربوط به خیر و شرّ، عدالت، سعادت و گذشته و آینده را توضیح دهند. شخصیتها و قهرمانان عمدهی آنان حنوخ، موسی، باروخ و عذراء هستند. این آثار را مسلماً باید محصول ادوار تابناک و فاجعه خیز تاریخ قوم یهود تلقّی کرد.» و در نتیجه از مطالب آنها در همان حدود کتاب مکاشفه یوحنا میتوان سردرآورد.
رابعاً: در این آثار مکاشفهای نیز متعصبین عیسوی از تحریف و تقلّب دریغ نکردهاند. و فیالمثل در کتاب حنوخ نبی، پسر انسان (یعنی انسان مذکّر) را به پسرِ زن و رفته رفته به «پسرخدا» تبدیل کردهاند و با این روش! تئوری کلیسائی «تجسم خدا در مسیح» را سیصد و چند سال عقب بردهاند؛ امّا این نکته که هرگز هیچ نظرکننده و صوفی یهودی عبارت «پسر خدا» را به زبان و قلم نیاورده، برای هرکس که اندک معلوماتی از کتب مقدسه و آثار مکاشفهای داشته باشد، روشن است و نیاز به بحث و توضیح نیست.
خامساً: باید دانست که آیین «مسیحا» شکل تکامل یافتهی بعدی پیشگوییهای عهد عتیق دربارهی آخرین پیامبر الله است که ظهورش را حضرت یعقوب و انبیاء دیگر خبر داده بودند. و فقط در آثار و کتب آپوکریفه و مکاشفهای و بویژه در نوشتههای ربّیهای یهود است که قرار میشود این «ناجی واپسین» حتماً از نسل داود باشد. البته میدانیم که پس از دوران اسارت در بابل و حتّی پس از تعمید اسباط دهگانهی بنیاسرائیل به منطقهی آسوریه، پیشگوییهایی شده بود که فرزندی از خاندان داود، این یهودیان پراکنده و قوم سرگردان را در کنار هم خواهد آمد و این پیشگوییها که جنبهی اضطراری و غیرپیامبرانه داشت، تا حدودی تحت رهبری زُرُبابِل که از اسلاف حضرت داود بود، به تحقّق رسید. پس از تهاجم یونانیان هم، پیشگوییهایی بعمل آمد که سرداری از میان یهودیان با یونانیان مهاجم پیکار خواهد شد و این انتظار نیز تا حدّی در وجود یهودا مَغبایا (34) که در جنگهایش علیه آنطیوخوس اپیفانِس به پیروزیهایی نائل آمد، محقّق شد. البتّه این پیروزیها نیز موقّت بود و چندان دوامی نکرد. امّا در آثار مکاشفهای که زبان مذکور در رؤیاهایشان به ادوار پس از انهدام اورشلیم بدست تیتوس و وسپاسیان (35) میرسد، پیشگوییها دربارهی «پسر انسانی» است که با قدرت و صلابت فوقالعاده بیرون خواهد تاخت و قدرت رُم و دیگر دشمنان بنیاسرائیل را نابود خواهد کرد. ولی بیست قرن دیگر میبایست میگذشت تا نخست یک سالار مغول بنام آتیلا که هون (36) بتپرستی بود، امپراتوری رُم را نابود کند و سرانجام، یک مسلمان ترک یعنی سلطان محمّد فاتح شمشیر «خلاص» را در دل این هیولا فرو کند. پس این سلسله پیشگوییها رویهمرفته چندان درست از آب درنیامده بود. اما آن سلسله از پیشگوییهای انبیاء دربارهی آخرین رسول خدا به حقیقت پیوست زیرا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن قدرت را در ارض موعود و سرزمینهای بنی ابراهیم کاملاً و قاطعاً نابود کرد و الیالابد برانداخت.
در این باب، فقط دو نکتهی قابل توجه دیگر باقی میماند که نباید از نظر انداخت. نخست آنکه اگر این حقیر یک ربّی فاضل و مطّلع یا یک صهیونیست آتشین مزاج میبودم، یکبار دیگر این مسألهی «مسیحا» و پیشگوییهای مربوط به آن را با دقّت و علاقه و بیغرضانه مورد مطالعه و پژوهش قرار میدادم و آنگاه با شور و شوق و اعتقادو ایمان، به هم کیشان خود موعظه میکردم که از این امید واهی ظهور «پسر داود» و «آخرین رسول خدا» دست بردارند. حتّی اگر امروزه «پسر داودی» برفراز کوه صیون پیدا میشد و در کرنا میدمید و خود را «مسیحا» مینامید، نزد او میرفتم و محترمانه میگفتم: «آقای عزیز، آخرین رسول خدا قبلاً ظهور فرموده است، شما کمی دیر تشریف آوردهاید. لطفاً تعادل انسانی فلسطین را بهم نزنید و در این سرزمین مقدس خون بیشتری نریزید. (37) ادّعاهایتان اساسی ندارد و هر موفقیّتی که در ماجراجوییهای خود داشته باشید، هرگز از اجداد خود چون داود، زُرُبابل و یهودا مغبایا پیشی نخواهید گرفت و دولتتان دوامی نخواهد یافت.» در واقع فاتح عبرانی بزرگ، داود نبود بلکه یوشعبن نون بود که او را نخستین «مسیحا» نامیدهاید و این مسیحا بجای آنکه قبایل و طوائف بتپرست کنعان را - که نسبت به ابراهیم و اسحاق و یعقوب آنهمه میهمان نوازی و محبت و گذشت کرده بودند - به آیین راستین خدا ترغیب کند، همه را بیرحمانه کشتار کرد و از لبهی تیغ ناسپاسی و ناجوانمردی گذراند. یوشعبن نون در زمان خود «مسیحا» و «نبی» نامیده میشد و اصولاً در آن روزگار در فاصلهای بیش از سه قرن هر قاضی و کاهن بنیاسرائیل یک «مسیحا» یا «منجی» قلمداد میشد. و بهمین دلیل است که مشاهده میکنیم در جریان هر حادثهی ناگوار تاریخی و فاجعهی بزرگ قومی، ظهور «مسیحای» دیگری پیشگویی میشود و مطابق معمول هم این «مسیحا» همیشه با تأخیر میآید و به نحو ناقص و به دردنخوری کارهایی میکند. این از نوادر خلقت است که از میان همهی ملتها و اقوام جهان فقط عدهای از میان قوم یهود در انتظار آنند که «پسر داودی» یا «شیر قبیلهی یهودائی» از طریق فتوحات اعجازآمیزش، حکومت و تسلّط آنان را بر ساکنان سراسر کرهی ارض تأمین نماید!
و اینک باید مجدداً به سراغ ارباب کلیسای ثالوث برویم که عیسی (علیهالسلام) را همان پسرانسان موعود میپندارند. اگر عیسی (علیهالسلام) همان منجی بزرگ بنیاسرائیل بود، میبایست آنان را از یوغ امپراتوری روم خلاص کند و این مهم را با قدرت الهی و برناشائی خود، صرفنظر از آنکه چه تعداد از یهودیان به او ایمان آوردهاند، به انجام برساند. به عبارت دیگر، خلاصی و نجات میبایست مقدّم بر سپاسگزاری و وفاداری میبود. شخصی را که اسیر بردهداران و ستمکاران شده است، باید نخست با تهدید یا بزور شمشیر از چنگال آن دیوصفتان رهایی داد و آنگاه از او انتظار تشکّر و قدردانی و «نمکشناسی» داشت! یهودیان آن دوران ساکنان یک مریضخانه یا تیمارستان بزرگ نبودند که به پزشک و پرستار محتاج باشند؛ آنان در زندان بزرگ زورمندان و قداّرهبندان رومی به زنجیر کشیده شده بودند و قهرمانی میجستند که از غل و زنجیر آزادشان کند تا برخیزند و دمار از روزگار دشمن غدّار درآورند. اعتقاد اکثریت آنان به خداوند متعال و شریعت او در آن زمان با ایمان اجدادشان در پای کوه سینا در هنگامی که خداوند شریعت خود را به حضرت موسی (علیهالسلام) ابلاغ کرد، چندان تفاوتی نداشت. آنان به نبیّ و ربیّ معرکه گرم کن و چشمبندی کنندگان دیگر احتیاج نداشتند زیرا سراسر تاریخ قومشان آکنده و لبریز از معجزه و شگفتآفرینی و عجائب و غرائب بود. دوباره زنده کردن جسد یک مریض بینوا، بینایی بخشیدن به دو فرد نابینا، شفادادن فلان مبروص یا مفلوج و فراری دادن دیوهای ساکن در بدن زنی مصروع یا مجنون (38)، نه ایمان یهودیان را تقویت میکرد نه حتی اندکی از عطش استقلالطلبی و آزادیخواهی آنان میکاست. یهودیان عیسی (علیهالسلام) را از خود راندند امّا نه بدلیل ادّعای پسرانسان یا مسیحا بودن یا بخاطر اعلام «پیامبر» بودنش: آنان بخوبی میدانستند که وی پسرانسان یا مسیحای واپسین نیست زیرا هرگز چنین ادّعائی نکرده بود و «نبی» بودنش هم مطرح نبود و بسیاری به آن باور داشتند امّا یهودیان از عیسی (علیهالسلام) تنفّر پیدا کرده بودند زیرا آن پیامبر راستین و راستگوی خداوند صریحاً گفته بود: «مسیحا پسرِ داود نیست بلکه سَروَر اوست.» (39) همین مقدار اقرار در اناجیل ثلاثهی دستکاری شده، تأییدیّهی قطعی گزارش انجیل برناباست که مینویسد: عیسی (علیهالسلام) گفت: «میثاق با خدا در وجود «شیلوحاه» یعنی رسولِ الله که از خاندان بنیاسماعیل برخواهد خاست، به تحقّق خواهد پیوست.» (40) و براین اساس است که مؤلّفین تلمودی عیسی (علیهالسلام) را به ناسزای «بِلعام ثانی» (41) یعنی پیامبری که بنفع دیگران و به زیان «قوم برگزیدهی خدا» پیشگویی میکند، ملقب کردهاند.
از اینقرار، کاملاً واضح میشود که عدم پذیرش عیسی (علیهالسلام) از طرف یهودیان در واقع طرد کردن و راندن او شرط مطلقاً لازم تعیین ماهیت و کیفیت رسالت او نبود. اگر عیسی (علیهالسلام) آن «ناجی واپسین» میبود، میبایست سرانجام یهودیان را، طوعاً و کرهاً - و چنانکه از مبارزات و غزوات محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آموختهایم - به پیروی و حمایت از خود وامیداشت. امّا تفاوت و تضاد میان شرایط موجود و طرزکار این دو رسول خدا اساساً حدود و ابعاد سنجشپذیری ندارد. کافی است اشاره کنیم که محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدّتی کوتاه تقریباً 10 میلیون عرب بتپرست و نیز پیروان کیشها و آیینهای دیگر را به مؤمنان صادق و صمیمی خداوند راستین یگانه تبدیل کرد و بتپرستی و شرک را در سرزمینهایی که این کیشهای غیرالهی ریشه کرده بود، از بیخ و بن برانداخت. محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) با توفیق قرین بود زیرا در یک دست شریعت و به دست دیگر عصای حکومت داشت؛ یکی قرآن مجید بود و دیگری نشانهی قدرت و دولت. او نیز مدّتها مورد تنفّر و تحقیر و آزار و شکنجه بود تا آن حد که نجیبترین قبیلهی عرب - که خود بدان تعلّق داشت - او را از دامان خود اخراج و تبعیدش کرد و حتّی ناگزیرش ساخت که برای حفظ جانش موقتاً از برابر تیغهای آهختهی کینه و بغض دشمنان بگریزد امّا سرانجام محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و در راه استقرار دین راستین خدا به بزرگترین پیروزیهایی - که موفقیت هیچ پیامبر دیگری با آنها قابل مقایسه نیست - نائل آمد.
و اینک باز هم به جستجوی حقایق باقیمانده در آثار مکاشفهای یهود میپردازیم و در اینجا هم نشان خواهیم داد که منظور از پسر انسان پیامبری جز محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است:
الف) قویترین و مهمترین دلیل که محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) همان برناشای موعود است، در توصیف حیرتانگیز رؤیای دانیال نبی (42) آمده که قبلاً مورد بحث قرار دادهایم. برناشائی که در این رؤیای پیامبرانه توصیف شده، بهیچوجه کوچکترین شباهتی به یکی از سرداران و قهرمانان مَکّابی یا حضرت عیسی (علیهالسلام) ندارد. از سوی دیگر، در جای هیولای هولناکی که باید به دست پسر انسان کشته شود (یعنی نابودی قدرت امپراتوری رُم و مبلّغان کفر در سرزمینهای موعود) هم نمیتوان افرادی چون آنطیوخوس اپیفانِس یا نرون، قیصر روم را قرارداد زیرا شیطانیّتِ هیولای مخوف در وجود «شاخ کوچک» به اوج میرسد که از طریق ارتباط دادن سه اقنوم هم آغاز با ذات ازلی و آزار و کشتار کسانی که به وحدانیّت مطلق خداوند ایمان داشتند، دچار گناه کبیرهی کفرگویی علیه خداوند قادر متعال میشود. بدون کوچکترین تردید «شاخ کفرگو» سمبل مکاشفاتی و رؤیائی برای قسطنطین «کبیر» است.
ب) در کتاب مکاشفهی حنوخ (ادریس) پیشگویی شده است که زمان ظهور «پسر انسان» در هنگامی است که یک گلهی کوچک گوسفند، به رغم دفاع دلیرانهی یک قوچ، وحشیانه و بیرحمانه مورد حملات گازانبری کرکسان گوشخوار از هوا و جانوران خونخوار از زمین قرار میگیرد. علاوه بر این گلهی کوچک، دشمنان دیگری دارد که در وجود گوسفندان و بزهای از گله جدا شده و به بیراهه رفته مجسّم شدهاند. امّا چوپان گله ناگهان پیدا میشود و عصا یا چماق شبانی خود را بر زمین میکوبد و زمین دهان باز کرده دشمنان مهاجم را میبلعد و چوپان شجاع نیز با چماق خود بر کرکسان خطرناک و دیگر جانوران گوشتخوار از چپ و راست حملهور میشود و آنان را از چراگاه گلهی کوچک خود فراری میدهد. آنگاه شمشیری به علامت قدرت و برای نابود ساختن دشمنان به آن گله عطا میکند و از آن پس رهبری گله را - بجای قوچ - گاونر سفید رنگی که دو شاخ بزرگ سیاهرنگ دارد، بعهده میگیرد.
این رؤیا که به سنّت باستانی سپردن نقشهای انسانی به جانوران بیان شده، خود، کاملاً واضح و گویاست. از دوران یعقوب به بعد «قوم برگزیده» همواره از لحاظ سمبلیک به صورت یک «گلهی گوسفند» تصویر شد، و فرزندان و اعقاب عیسو نیز همیشه بر شکل گراز نمایانده شدهاند. دیگر اقوام و طوائف بتپرست و لامذهب طبق نقشی که در رؤیا بعهده دارند، در هیئتهای کلاغ، کرکس، لاشخور و دیگر جانوران وحشی که همواره تشنهی خون افراد گله و آمادهی دریدن و خوردن گوشتشان هستند، مجسم شدهاند. تقریباً همهی دانشمندان و متخصّصان کتاب مقدس متفقالقولند که این رؤیا به دوران دردناک مکّابیان و مبارزات و پیکارهای خونین آنان با لشکریان آنطیوخوس اپیفانس که تا هنگام درگذشت یوحنّا هورکانوس (43) یعنی تا حدود سال 110 قبل از میلاد ادامه داشته، اشاره میکند. امّا این روش تفسیر کاملاً نادرست است و در واقع ارزش آنرا به هیچ تنزّل میدهد. اگر پیغمبر یا قدّیس پیشگویی کننده، تاریخ نسل بشر را از دیدگاهی مذهبی با حضرت آدم و تحت نشانهی یک گاونر سپیدرنگ آغاز کند و با یوحنّا هورکانوس (یا برادرش یهودا مغبایا) در نقش آخرین گاو سپیدرنگ به پایان برساند و گلهی مؤمنان خدا را رها کند تا رومیها، عیسویها و مسلمانها در ادوار بعدی تاریخ هر چه دلشان میخواهد بر سرش آورند، صرفاً باید گفت که مفسّر مذکور، خود را مسخره کرده و آن نبّی پیشگو را دست انداخته است! در حقیقت جنگ و جدال مکّابیان با سلاطین سلوکی سوریه خود در تاریخ دین خدا، چندان ارج و اهمیّتی ندارد، چه برسد به آنکه نقطهی پایان دوران تکامل آن محسوب شود. ضمناً هیچیک از مکّابیان، نبّی یا بنیانگذار یک حکومت مسیحائی که انجیل نویسان آن را به «ملکوت خدا» تبدیل کردهاند، نبوده است. اصلاً این نوع تفسیر با نشانههای مجازی رؤیا مانند: چوپان یا ارباب گله که عصائی در دست دارد و نیز قوچ مبارز و گاونر سپیدرنگ و شمشیری که در اختیار شبانان گله قرار میگیرد تا با آن جانوران و پرندگان خطرناک را بکشند یا فراری دهند، هیچ نوع رابطهای را نشان نمیدهد. این تفسیر عیسویوارِ مکاشفهی حنوخ نبّی، متضمّن هیچگونه توضیحی دربارهی انتقال اسرارآمیز اورشلیم مقدّس به کشوری در جانب جنوبی آن نیست و علاوه بر آن مسألهی بیت جدید خدا که در محلّ خانهی سابق او ساخته میشود، از اصل آن بسیار بزرگتر و والاتر است و همهی مؤمنان راستین خداوند (یهودیالاصل و اقوام دیگر) بسوی آن سرازیر میشوند و به دینی درمیآیند که پسر انسان پس از نابود کردن و راندن دشمنان بنیان گذارده، چه معنائی دارد؟ در رؤیاهای مذکور جزئیات دقیق و چگونگی این عملیّات پیامبرانه بوضوح توصیف شده است. پس پاسخ معمّا چیست؟ باید دانست خط زنجیری که حلقههای حوادث مذکور در این مکاشفات و رؤیاها را بهم مرتبط میسازد، از حضرت آدم آغاز میشود و در وجود حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیامبر مکّه به پایان میرسد و پاسخی جز این وجود ندارد. معهذا میتوان در این زمینه به چند نمونهی روشنگر دیگر نیز اشاره کرد:)
الف) تقسیمبندی میان گوسفندان - آنها که ماندند و آنها که به بیراهه رفته بودند - بیانگر اقوام اهل کتاب (یهودی و عیسوی) است که در میانشان، هم مؤمنانی معتقد به وحدانیّت مطلق خدا وجود داشتند هم کسانی که عیسی (علیهالسلام) و روحالقدس را شریک و برابر و هم آغاز با خدا میپنداشتند. و به این دلیل انبیاء سلف در پیشگوییهای خود مؤمنان را از مرتدان با استفاده از تمثیل فوقالذکر جدا و ممتاز ساختهاند. گزارش اناجیل حاکی از آن است که در روز داوری واپسین «گوسفندان را از بُزان جدا خواهند کرد.» (44) و این مطلب تکرار همان نظریّهی سابقالذکر در چارچوب دیگری است. پس اینک فقط موضوع قوچ دلیر باقی میماند؛ او سمبل چیست؟ قوچ نمودار و نشانهی شخصیتی از میان رهبران عیسویّان موحّد چون آریوس (45) در مورد نصارا یا یکی از کاهنان اعظم یهود از میان یهودیان مؤمن بوده است زیرا این دو دسته یعنی عیسویان موحّد و یهودیان مؤمن همواره دشمنانی مشترکی داشتند. امّا آریوس در این میان از همه برجستهتر است و اگر بپذیریم که قسطنطین همان «شاخ کفرگو» بوده، بدون تردید آریوس همان قوچ دلیر مدافع گله خواهد بود. آریوس براستی شایستگی دریافت عنوان «مدافع گله» را دارد زیرا او در شورایعالی کلیسائی نیقیّه رهبری گروه بزرگی از روحانیّون مؤمن موحّد را بعهده داشت و با شدّت و حدّت از دین راستین توحید خدا در مقابل تزها و پیشنهادهای «هیولائی» تثلیثپرستان و گروههای ناموحّد دیگر دفاع کرد و هرگز از صراط مستقیم عیسویّت توحیدی منحرف نشد. و نکتهی نهائی آنکه از دیدگاه اسلام، یهودیان از لحظهای که عیسی مسیح (علیهالسلام) را نپذیرفته و او را به مرگ محکوم کردند، افتخار «قوم برگزیدهی خدا» بودن را از کف دادند و آن عنوان پرشکوه و پرافتخار فقط نصیب کسانی شد که به رسالت او ایمان آوردند.
ب) پسر انسانی که گلّهی گوسفندان خدا را از چنگال دشمنان گوناگونشان نجات داد و عصای قدرت را بر زمین کوبید تا زمین دهان باز کرد و شمشیر در اختیار مؤمنان خدا گذاشت که بوسیلهی آن دیوان و ددان ناپاک و خونخوار را بقتل برسانند یا متواری سازند. قاطعاً محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. آن عصا (در عبری: شِبِت) مظهر و علامت قدرت، دولت و قضاوت بود. پس آن عصای کوچک سلطنت از قبیلهی یهودا گرفته شد (46) و «عصائی» بزرگتر و نیرومندتر به رسولالله (شیلوحاه) اعطا گردید. براستی وقتی که شمشیر حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، در عمل به علامت و عصای حکومت اسلامی در مصر، شام، عربستان، آسوریه و کلدانیه، ایران و جاهای دیگر تبدیل شد، (مناطقی که در آنها خلق مؤمن خدا غالباً مورد آزار و شکنجه و کشتار قدرتهای بیگانه چون فرمانروایان و زورگویان یونانی و رومی و پارسی قرار داشتند) آن رؤیای پیامبرانه، چه شگفتانگیز و چه باشکوه به تحقّق پیوست: گلهی مؤمنان خداوند که قرنها طعمه و شکار دندانها و چنگالهای بیرحم و خونریز کرکسان و لاشخوران و جانوران درّنده و شیاطین و اهریمنان بود، در آن زمان به شمشیری بلند و برّان مجهزّ شد که هر مسلمان همواره با خود حمل میکرد تا از دین و ایمان خود دفاع کند و به عبارتی از عهد جدید، «انتقام خون قدّیسین و شهداء را» بازبستاند. (47)
ج) گاونر سفید. تا زمان حضرت اسرائیل، در مکاشفات و رؤیاهای پیامبرانه، انبیاء بنیاسرائیل همواره به صورت گاوهای سفید رنگ مجسّم میشوند ولی از زمان حضرت یعقوب به بعد، رؤسا و لشکر سالاران «قوم برگزیده» در شکل قوچ ظاهر شدهاند. این خود نشان میدهد که در آن اعصار دین جهانشمول خدا به یک مذهب قومی تنزّل درجه داده بود و عیناً مانند آن بود که امپراتوری به امیری کوچک تبدیل شود. پس در این نکته نیز حقیقت دیگری دربارهی تحقّق حیرتانگیز رؤیای مربوط به دوران محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مشاهده میشود. به دیگر سخن، پس از مطالعهی دقیق همهی این آثار مذهبی متوجّه میشویم که در مکاشفات انبیاء فقط پدرسالاران دین باستانی بینالمللی خداوند و فرماندهان مسلمان امت مؤمنان به شکل گاوهای سپیدرنگ ظاهر میشوند و تنها تفاوتشان در آن است که گروه دوّم دو شاخ بزرگ سیاهرنگ نیز دارند که میدانیم علامت قدرت دوگانهی روحانی و دنیوی است [ضمناً باید دانست که از میان تمام مخلوقات چارپای خداوند، هیچ جانوری زیباتر و نجیبتر از گاونر سفید رنگ نیست و هنگامی که این جانور زیبا به دو شاخ سیاهرنگ بزرگ آراسته میشود، واقعاً منظر قدرتمند و باشکوهی پیدا میکند و بحث به یکی از شاهکارهای خلقت تبدیل میشود.] بهرحال، در آن رؤیای پیامبرانه بوضوح میبینیم که به مرتدان و نامؤمنان سابق نیز اجازهی ورود به گله داده میشود. دهها هزار تن از یهودیان، عیسویان و صابئین (یحیویان) و هزاران تن از اقوام بتپرست دیگر و میلیونها عر به وحدانیّت خداوند ایمان میآورند و به صورت افواج به دینَ الله داخل میشوند. امّا نکتهای را که نگفته نباید رها کرد آن است که با وجود استفادهی پسر انسان از شمشیر در مقابل دشمنان قهّار و کفّار سوگند خورده، میزان خونی که در پیکارهای بدر و احد و دیگر غزوات (به رهبری رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر زمین ریخت، حتّی به یکصدم خونهائی که فیالمثل از شمشیر خونبار یوشعبن نون جاری شد، نرسید. و مهمتر از این، در تمام این دوران حتّی یک مورد یا نمونهی کوچک از ستمگری، بیعدالتی یا قساوت از ناحیهی واپسین رسول خدا مشاهده نشد. محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) امین و نجیب، بخشایشگر و رحیم، خالی از هر نوع کینه و بغض انسانی و مملو از عبادت و عشق الهی بود و به همین دلیل است که تنها او از میان نسل بشر در همهی رؤیاهای پیامبرانه در مقام پسر انسان یعنی نخستین آدم قبل از سقوط، مجسّم شده است.
د) در فصول مربوط به ملکوت صلح، مسیحا همواره پسر انسان نامیده شده است. امّا در جریان توصیف روز رستاخیز و داوری واپسین که بدنبال این دوران اسلام یا صلح (شالوم) میآید، ناگهان دستهایی و قلمهایی لقب مسیحا را به «پسرِ زن» و «پسر خدا» تبدیل میکنند و او را در امر قضاوت و داوری جهان با خدا شریک میسازند! در این مورد تقریباً همهی فضلا و پژوهشگران معتقدند که گنجاندن این نوع عبارات و جملات جاهلانه و لو دهنده منشأ یهودی ندارد بلکهِ این مسئولیت معصیّتآمیز وبال گردن ارباب کلیسای عیسوی و پندارهای پوچ و تخیّلات باطل آنهاست. کتب مکاشفهای دیگری را که به نامهایی چون موسی، باروخ، عذراء و یوبیلی (48) و سیبیلین مزیّن است، باید بیغرضانه و بدقّت پژوهشگران راستین، مطالعه کرد زیرا در چنان حالتی است که این کتب نیز، مانند مکاشفات دانیال، وحنوخ، نه تنها بخوبی فهمیده میشوند بلکه همه بدون استثناء نشان میدهند که کلّ پیام رؤیاهای پیامبرانه در وجود محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و مکتب اسلام به واقعیّت تبدیل شده است.
هـ) و بالاخره پسر انسان باید ملکوت صلح را بنیانگذاری کند، امّا طبق پیشگویی انبیاء سلف، پایتخت این ملکوت دیگر همان اورشلیم قدیمی نیست بلکه ملکوت صلح (سلام، شالوم) باید دارالسلام و اورشلیم نوین خود را داشته باشد. قبلاً گفتهایم که یکی از انبیاء و صوفیان بصیر در رؤیای شگفتانگیزش دید که «اورشلیم مقدّس و آسمانی» به پرواز درآمد و به کشوری در جنوب نقل مکان یافت و معبد و عبادتگاهی نوینف بس باشکوهتر و بزرگتر و والاتر از معبد نخستین، برجایگاهی که رو به تباهی میرفت و از پرستش خداوند متعال در آن خبری نبود، برپا گردید. و در اینجا سجده کرده میگویم: خداوندا، به تو نماز میگزارم که محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) قدوسیترین و ستودهترین بندهات چه حیرتانگیز همهی این پیشگوییهای پیامبرانه را به زیور تحقّق آراست. آری، اورشلیم نوین جایی جز مکّه نیست که در یک کشور جنوبی اورشلیم قدیم واقع شده و تپّههای دوگانهی آن یعنی صفا و مروه عیناً همان نامهای صیون و موریه را دارند (و فقط از لحاظ باستانشناختی از تپههای اورشلیم قدیمیترند). مکّهی اسلام به معنای اصلی «اُور شالِم» به «شهر نور و صلح» تبدیل شده و بهمین دلیل است که مکّه یعنی جایگاه کعبه به قبلهی اسلام نیز مبدّل شد تا مؤمنان راستین از هر نقطهی جهان در جهت «شهر نور و صلح» خداوند منّان نماز بگزارند. و بسوی این شهر یعنی مکّهی معظّمه است که هر ساله در مراسم حج میلیونها مسلمان از همهی کشورهای اسلامی و مسلمانان بسیار از دیگر کشورهای گیتی چون سیل سرازیر میشوند تا به پیشگاه خداوند، قربانی عرضه دارند، ایمان خود را نسبت به الله تجدید کنند و سوگند بخورند که از آن لحظه به بعد زندگانیشان شایستهی نام مسلمان باشد. اکنون علاوه بر مکّه، مدینةالنبی و حومهی هر دو شهر نیز حرمت پیدا کرده و زن و مرد غیرمسلمان را اجازهی قدم نهادن برخاک آنها نیست.
همهی این واقعیّات نشان میدهد که پیامبری ملهم از خدا در عالم رؤیا حوادث آیندهی دوردست دوران اسلام را به چشم ضمیر رؤیت کرده بود و چه شگفتانگیز همهی آنها بدست محمّد رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر خداپرستان مؤمن به مرحلهی اجرا درآمد. آیا میتوان ادّعا کرد که رُم یا بیزانس، «اورشلیم نوین» است؟ آیا پاپ یا اسقف اعظم یا یکی از فرقههای کثیر عیسوی میتواند ادّعا کند که مصداق گاو نر سپیدرنگ کتب مکاشفهای انبیاء و قدّیسین است؟ آیا عیسویّت که حضرت عیسی (علیهالسلام) و روحالقدس را همزاد و همآغاز و همکار خدا میپندارد، میتواند خود را «ملکوت شالوم» خداوند قادر متعال مطلق بداند؟ بدیهی است که جز «خیر» جوابی برای این سؤالات نیست و این خود خیر است.
پینوشتها:
1.انجیل متّی، باب 20، بند 28، یا «خادم باشد نه مخدوم».
2.انجیل متّی، باب 20، بند 18.
3.انجیل متّی، باب 11، بند 19.
4.انجیل متّی، باب 18، بند 11.
5.منظور آن است که حواریون عیسی (علیهالسلام) آنها را ننوشتهاند؛ آنان همه - از لحاظ قومیّت - یهودی بودند. - م.
6.Hermes: نام یونانی خدای مصری ثوث که آثار علمی و فلسفی ارزشمندی به او منسوب است. - م.
7.Orpheus: قهرمان افسانهای یونان باستان دارای قدرت فوق بشری در تصنیف آواز و موسیقی و بنیانگذار یک جنبش مذهبی که دارای آثار و کتب مقدسه بوده است. - م.
8.صفت عبرانی در معنای وسیله کلمه به تمام اخلاف و اعقاب حضرت ابراهیم (علیهالسلام) اطلاق میشود که بعدها به اسباط و اقوام مختلف چون بنیاسرائیل و بنیاسماعیل و غیره تقسیم شدند و در واقع معادل «بنیابراهیم» است. - م.
9.انجیل متّی، باب 11، بند 19.
10.انجیل متّی، باب 11، بند 19.
11. انجیل متّی، باب 9، بند 9 و انجیل لوقا، باب 14، بندهای11 - 1.
12.انجیل یوحنّا، باب 4.
13.انجیل لوقا، باب 8، بند 2.
14.انجیل متّی، باب 23، بندهای 39 - 1.
15.شاید این اطّلاع برای بعضی از خوانندگان تازگی داشته باشد که در کتب عهد عتیق و عهد جدید بیش از پنجاه مورد از مفاسد شراب سخن به میان آمده و عادت میخوارگی مورد شدّت قرار گرفته است. - م.
16.انجیل یوحنّا، باب 2، بندهای 11 - 1.
17. شهری در ولایت جلیل.
18.انجیل لوقا، باب 19، بند 10 و جاهای دیگر.
19.انجیل متّی، باب 16، بند 21 و باب 17، بند 12 و جاهای دیگر.
20.انجیل لوقا، باب 9، بند 20.
21.انجیل لوقا، باب 10، بند 21.
22.عهد عتیق، کتاب حزقیال نبی، فصل 2.
23.عهد عتیق، کتاب دانیال نبی، فصل 7.
24.توراة، سفر خروج، فصل 12، بند 7.
25. و نیز بهمین معنی در قرآن کریم ، سورهی 78، آیهی 9: وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا و خواب را برای شما مایهی استراحت و آرامش قرار دادیم». - م.
26.Positivist: پیروان فلسفهای که فقط آثار قابل مشاهده، حقایق مثبته و نتایج آزمایشهای علمی و روابط آنها با یکدیگر و با قوانین طبیعت را میشناسد و بس. - م.
27.انجیل متّی، باب 12، بند 6.
28. قرآن، سورهی 62، آیهی 9.
29.انجیل متّی، باب 18، بند 11.
30.انجیل متّی، باب 5، بند 17.
31. توراة، سفر پیدایش، فصل 17، آیات 27 - 23.
32. میشنا و گِمارا.
33. در کتاب راهنای ادبیّات یهودی، نانسی، 1927.
34. مکّابی یا ماکابی. - م.
35.Vespasian: امپراتور روم، دوران حکومت 79 - 69 میلادی. - م.
36.Hun: اقوام آسیایی که در قرون چهارم و پنجم میلادی، نواحی شرقی و مرکزی اروپا را اشغال کردند. - م.
37. شایستهی تعمّق فراوان است که این پیرمرد روحانی خداپرست بشر دوست، سطور فوقالذکر را سالها قبل از توطئهی تأسیس اردوگاهی امپریالیستی - صهیونیستی تحت نام قوم یهود تحریر کرده است. - م.
38. این لغت در کاربرد اصلی خود به معنای «جنزده» است. - م.
39.انجیل متّی، باب 22، بندهای 46 - 44، انجیل مرقس، باب 12، بندهای 37 - 35و انجیل لوقا، باب 20، بندهای 44 - 41.
40.انجیل برنابا، فصل 208، بندهای 8 - 5: «سر کاهنان پاسخ داد: تنها همین را از تو میپرسم و درصدد کشتن تو نیستم، پس به ما بگو، این پسر ابراهیم کی بود؟ عیسی پاسخ داد: خداوند، راستی غیرت والای تو مرا بر میافروزد و نمیتوانم خاموش باشم، راستی میگویم که فرزند ابراهیم همان اسماعیل است که مسیحا باید از دودمان او بیاید... همینکه سر کاهنان این را شنید خشمگین شد و فریاد زد: باید این تبهکار را سنگباران کنیم زیرا او اسماعیلی است و بر موسی و آیین خدا سرکشی کرده و کفر ورزیده.» - م.
41. توراة، سفر اعداد، فصل 22، آیات 41 - 5. بَلعام بن بَعور (باعور) در زمان بالاق بن صِفّور، ملک مؤاب، نبوّت میکرد ولی هرچه از او میخواستند که دشمنان قوم را لعنت کند، نمیکرد و میگفت «اگر بالاق خانهی خود را پر از طلا و نقره به من ببخشد نمیتوانم از فرمان یهوه خدای خود سرپیچی کنم.» - م.
42.عهد قدیم، کتاب دانیال نبی، فصل 7.
43. John Hurcanus (وفات حدود سال 110 ق.م): سردار و فرمانده قوم مکّابی. - م.
44. انجیل متّی، باب 25، بندهای 46 - 32 و جاهای دیگر.
45.Arius
46.توراة، سفر پیدایش، فصل 49، آیه10.
47. کتاب مکاشفهی یوحنّا، باب 6، بندهای 10 - 9: «و چون مُهر پنجم را گشود، در زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که برای کلام خدا و شهادتی که داده بودند، کشته شده بودند که به آواز بلند صدا کرده میگفتند: ای خداوند قدوس و حقّ، تا به کی انصاف نمینمایی و انتقام خون ما را از ساکنان زمین نمیکشی؟.» - م.
48. The Jubilees