بود بلند هر زمان رسد به گوش هر قدم
به سرو از تذروها به گلبن از هزارها
وزيد باد فرودين بود زمان زمان گل
زمان زمان گل بود جهان همه جهان گل
جهان همه جهان گل جهان بيكران گل
نسيم هر طرف وزان كنار گل ميان گل
به باغ و راغ و بوستان رسيد كاروان گل
به هر چمن به هر دمن ز گل گشود بارها
عروس گل به گلستان گشود روي دلربا
گشود روي دلربا به عندليب زد صلا
به عندليب زد صلا كه اي اسير مبتلا
زمان هجر گشت طي گه وصال شد بيا
گه وصال شد بيا بيا بيا به سوي ما
بيا به سر رسيد اگر كشيدي انتظارها
الا كه روزگارها كشيدي انتظار گل
بيا كه روزگار شد دوباره روزگار گل
به گرد باغ و بوستان كشيده بين حصار گل
پري رخان ز هرطرف يمين گل يسار گل
دوند روي سبزهها چمند در كنار گل
ز جاي پا به سبزهها نهند يادگارها
شده است آب از صفا تمام پيكر آينه
بود ز فرق تا قدم ز پاي تا سر آينه
به جوي و رود ساخته ز چهر انور آينه
رواست طعنه گر زند بر آينه هر آينه
ندارد امتياز اگر ز روشني بر آينه
فتاده عكس روي گل چرا در آبشارها
ستاده سروها ببين كنار هم چمن چمن
نشسته سبزهها نگر به گرد هم دمن دمن
ز برگهاي لاله بين عقيقها يمن يمن
ز قطرههاي ژاله بين در و گهر عدن عدن
به لاله زار مشگ چين ختا ختاختن ختن
مگر كه مشگ جاي گل دمد ز لاله زارها
گذشت موسم خزان دوباره نوبهار شد
دوباره فر فرودين چو پار آشكار شد
چمن تمام دشت چين دمن همه تتار شد
ز عطر جان فزاي گل نسيم مشگبار شد
كنون كه از صفاي گل چمن بهشتوار شد
بهشت روي من بچم به طرف سبزهزارها
نظر به طرف باغ كن طراوت بهار بين
كران گرفته تا كران چمن بهشت وار بين
بگوش لاله در چمن ز ژاله گوشوار بين
به جلوه سرو و كاج را كنار جويبار بين
به دور گل ز هر طرف هزارها هزار بين
به نغمههاي زير و بم فراز شاخسارها
فراز شاخسارها نواي سار خوش بود
به شاخ سرو نالهي تذرو زار خوش بود
ز هر حديث در چمن حديث يار خوش بود
نسيم اگر ز كوي او كند گذار خوش بود
به باغ با نگار رو كه با نگار خوش بود
گر اندكي كنند كم ز ناز خود نگارها
بيا به باغ و بوستان نظاره كن نظام گل
جمال گل جلال گل كمال گل مقام گل
ركوع گل سجود گل قعود گل قيام گل
زبان حال اين بود به گوش تو پيام گل
كه تا ز ژاله در چمن لبالب است جام گل
بگير جام و خويش را رسان به ميگسارها
ز چشم خويش ساقيا به من شراب ناب ده
ز جام ده ز چشم ده ز هر دو بيحساب ده
ثواب كن به تشنه اي ز حال رفته آب ده
ز جام آفتاب گون مي چو آفتاب ده
خمار ميكشد مرا بتا بط شراب ده
بتا بط شراب ده علاج كن خمارها
چنين كه مشگبو صبا به لالهزار ميرسد
عبير بيز ميوزد عبير بار ميرسد
ز كوي دوست آمده ز سوي يار ميرسد
نويد عيش و خرمي ز هر كنار ميرسد
ز شوق ميطپد دلم مگر كه يار ميرسد
بلي بهار چون رسد بهم رسند يارها
بهار با تو خوش بود براي من نگار من
براي من كه همچو تو گلي است در كنار من
بهار من تويي تويي نگار گلعذار من
بهار من بهشت من بهشت من بهار من
بهار بيوجود تو نميخورد به كار من
چه لطف بيتو هر قدر كه آيد اين بهارها
مرا ببخش ساقيا ز چشم ميگسار مي
ز بوسه نقل كن عطا ز لعل آبدار مي
ز مي متاب رو بزن نهان و آشكار مي
بنوش مي ببخش مي بزير مي بيار مي
تمام سال خوش بود خصوص در بهار مي
ميان سبزهزارها كنار جويبارها
بيار مي كه موسم طرب ز دست ميرود
خوش آنكه مست آمد و خوش آنكه مست ميرود
كه مست مي ز نيستي به سوي هست ميرود
كدام كس برون ز خود چو مي پرست ميرود
بلي به كوي حق ز خود هر آنكه رست ميرود
نه آنكه كرده سد ره ضياعها عقارها
مي از خم غدير ده به عشق مرتضي علي (ع)
بده به عشق عشق كل ولي كبريا علي (ع)
علي (ع) كه در جهان اگر نبي (ص) نبود با علي
به حق حق كه هم قدر نداشت جز خدا علي (ع)
علي (ع) كه بود شبهها كه حق خداست يا علي
به حق اگر كه خلق را نخوانده بود بارها
علي (ع) كه برفراشت حق به دست او لواي دين
علي (ع) كه در غديرخم نبيش خواند جانشين
علي ولي كبريا علي امير مومنين
علي (ع) پناه انبيا علي (ع) رسول (ص) را معين
علي (ع) كه بر درش نهد فرشته رخ ملك جبين
علي (ع) كه حق به دست او سپرده اختيارها
علي (ع) كه هست درگهش به خلق مامن رجا
علي (ع) كه بر درش برد مرادمند التجا
نيافت گر مراد از او مراد خواهد از كجا
به غير درگهش رود كدام سو كدام جا
كجا رود چو رد شود كسي ز درگه خدا
كجا روند از درش به درد و غم دچارها
ازل ز ابتداي او نشانهاي و آيتي
ابد ز انتهاي او علامتي حكايتي
بدايتش اگر بود خداي را بدايتي
نهايتش اگر بود خداي را نهايتي
ز جود او وجودها اشارتي كنايتي
بقاي روزگار او برون ز روزگارها
علي (ع) كه مهر پرتوي بود ز نور روي او
علي (ع) كه آبروي دين بود ز آبروي او
علي (ع) كه گلشن جنان شميمهاي ز كوي او
علي (ع) كه چشم انبياء چو ما بود بسوي او
علي (ع) كه هاي و هوي من بود زهاي و هوي او
علي (ع) كه هست پنجهاش گرهگشاي كارها
ز افتخار مدح او مرا چه افتخار به
ز كارها كه ميكنم از اين كدام كار به
ز يارها كه جستهام از او كدام يار به
كه از شهان روزگار از او به روزگار به
از او به قدر و مرتبت كه پيش كردگار به
كه پيش كردگار به از او ز شهريارها
الا كه قطرهاي بود محيط از عطاي تو
الا كه چرخ پايهاي ز كاخ اعتلاي تو
«متين» مسمطي چنين سروده در ثناي تو
نشسته تا كه بشنود ز لطف مرحباي تو
مگر نصيب او كند ز مرحمت خداي تو
شود به خاك درگهت ز خيل خاكسارها
هميشه تا كه سر زند به باغ در بهار گل
هميشه تا كه بشكفد به طرف لالهزار گل
هميشه تا مثل بود به روي خوب يار گل
هميشه تا ز دل برد به رنگ و بو قرار گل
هميشه تا كه ميبرد غم از دل فكار گل
شكفته تا چو گل بود رخ اميدوارها
هر آنكه باد يار او خداي باد يار او
به روزگار دمبدم فزايد اعتبار او
چو گل به خرمي رود مدام روزگار او
زلال عشرت و طرب بود به جويبار او
بهيچ گاه عقدهاي نيفتد به كار او
مباد همچو خصم او اسير گير و دارها