آنجا چمن چمن ز جنوب و شمال سرو
اينجا دمن دمن ز يمين و يسار گل
شد آشكار آتش موسي ز طور شاخ
يا گشت جلوه گر به سر شاخسار گل
گويي ز عكس عارض خود در ميان آب
افكنده آتشي به دل جويبار گل
تا از تطاول سپه دي بود مصون
گرد چمن كشيده ز هر سو حصار گل
چون دامن فلك كه پر است از ستارگان
پر كرده دامن دمن و كوهسار گل
بوي بهشت ميرسد از هر طرف مگر
بر مركب نسيم سحر شد سوار گل
دلجوي و دلستان و دل آرا و دلرباست
در باغ و راغ و در چمن و لالهزار گل
زيبايي و طراوت و لطف و صفا مگر
كرده است وام از رخ آن گلعذار گل
اي سرو ناز من به ميان چمن درآي
تا سر نهد بپاي تو از هر كنار گل
بگذر به باغ تا ز سر شوق گلستان
از هر طرف بپاي تو سازد نثار گل
اي سرو قد لاله رخ من در آبه باغ
تا سرو منفعل شود و شرمسار گل
از رشگ لالهي رخت اي گلبن نشاط
پيوسته همچو لاله بود داغدار گل
من آن نيم كه بيتو كنم رو به گلستان
اي گلعذار بيتو نيايد به كار گل
هرگز كسي نديده كه سرو آورد ثمر
جز سرو قامت تو كه آورده بار گل
امروز هر كه برد به خاك آرزوي تو
فردا بود كه سر زندش از مزار گل
بردار پرده از گل رخسار تا به باغ
افتد ز قدر و مرتبه و اعتبار گل
ساقي كنون كه فصل بهار است و در چمن
هر سو شكفته است چو رخسار يار گل
در پاي لاله بادهي گلگون به جام كن
تا جلوه گر بود به سر شاخسار گل
مي ده كه عيد فرخ فرخندهي غدير
گرديد آشكار چو در لالهزار گل
مي ده كه بهر تهنيت اين خجسته عيد
خندان گشوده است لب از هر كنار گل
آمد به خدمت نبي (ص) امروز جبرييل
خندان، شكفته، شاد چو در نوبهار گل
بعد از درود و تهنيت از حق به مصطفي (ص)
گفت اي به خاك مقدم تو خاكسار گل
فرموده حق به گلشن اسلام ده صفا
اي از دم تو روح فزا كامكار گل
ابلاغ كن خلافت حيدر (ع) به مسلمين
برگوي و بر فشان به يمين و يسار گل
بشنيد مصطفي (ص) و به منبر قدم نهاد
چون بر فراز شاخ به صد اقتدار گل
در آن مكان گرفت علي (ع) را فراز دست
گفتي كه شد عيان به سر شاخسار گل
در دست دست دست خدا را گرفت و كرد
در وصف او به ساحت گيتي نثار گل
گفت اين بود خليفهي من يادگار من
آري چه غير گل بنهد يادگار گل
ساقي چو وصف عيد شنيدي بگير جام
خادم چو شرح جشن بگفتم بيار گل
كامسال هم به تهنيت از هر طرف به ما
آورده است روي چو پيرار و پار گل
سر تا بپا تنش همه گرديده است گوش
تا بشنود مديح اب هفت و چار گل
صهر نبي (ص) علي (ع) كه به امداد لطف او
خيزد ز خاك لاله و رويد ز خار گل
تا سر به خاك پاي محبان او نهد
روييده لاله بيعدد و بيشمار گل
لبخند تا زند به رخ دوستان او
بشكفته است در چمن روزگار گل
اي باغبان گلشن هستي كه ميكند
در گلستان ز تربيتت افتخار گل
گردد اگر ز فيض تو محروم يك نفس
در چشم خلق خوار تر آيد ز خار گل
شاها منم «متين» كه به مدحت سرودهام
اين چامه را كه به بود از صد بهار گل
از روي لطف بر من افسرده كن نظر
اي از بهشت عاطفتت يادگار گل
آنجا كه مهر تست ندارد فروغ ماه
آنجا كه روي تست نيايد بكار گل
عذرم بود قبول ز تكرار قافيه
در اين چكامهاي كه نمودم قطار گل
جز اين مرا چه چاره كه آوردهاند رو
از هر طرف به من ز يمين و يسار گل
تا گيرمش به چامهي مدح علي (ع) رديف
بگرفته در ميانهام از هر كنار گل
هر نوبهار تا كه زند لاله سر ز خاك
هر سال تا بباغ بود آشكار گل
خصمش ز باغ دهر نچيند بغير خار
يارش بچيند از چمن روزگار گل