حضرت ثامن الحجج مولانا على بن موسى الرضا عليه السلام در سال 203 ه’ بنابراصح
شهادت جانگداز و مظلومانه اشرف مخلوقات خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله در سال 11 ه’ در سن 63 سالگى به وسيله سم
در اين روز در سال 11 ه’ پيامبر صلّى الله عليه و آله به عده اى خاص از صحابه و به خصوص ابوبكر ابوبكر و عمر و عثمان امر فرمودند براى سفر به روم و جنگ با روميان به اميرى اسامة بن زيد آماده شوند. آنان از اين امر كراهت داشتند و نسبت به فرماندهى اسامه بر سپاه اسلام به خاتم الانبياء صلّى الله عليه و آله اعتراض كردند. حضرت فرمودند: «خدا لعنت كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف كند »، ولى با اين همه ابوبكر و عمر و عثمان تخلف كردند و بازگشتند !
(بحار الانوار: ج 30، ص 428، ج 21، ص 410. طبقات ابن سعد: ج 2، ص 136. مستدرك سفينة البحار: ج 6ص 295)
در اين روز پيامبر صلّى الله عليه و آله دوات و كتف طلبيدند تا بنويسند كه خلافت بلافصل براى امير المؤمنين عليه السلام است، ولى عمر مانع از اين كار شد و به ساحت اقدس نبوى صلّى الله عليه و آله جسارت كرد و گفت: «ان الرجل ليهجر»: «اين مرد هذيان می گويد»!
همچنين پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين روز بر منبر رفتند و خطبه خواندند و مردم را موعظه نمودند و به پيروى از قرآن و عترت فرا خواندند.
(مستدرك سفيتة البحار: ج 6، ص 295. بحار الانوار: ج 22، ص 473)
(بحار الانوار: ج 31، ص 633، ج 37، ص 116)
بيمارى پيامبر صلّى الله عليه و آله كه منجر به رحلت آن حضرت شد از نيمه ماه صفر آغاز شد.
در اين روز در سال 38 ه’ محمد بن ابى بكر در سن 28 سالگى به دستور معاويه وعمروعاص به وسيله زهر به شهادت رسيد، و به قولى در نيمه جمادى الثانى بوده است.
(قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 385)
صبح دوازدهم يا سيزدهم
(مستدرك سفينة البحار: ج 6، ص 294)
ماه صفر سال 38 ه’، لشكر امير المؤمنين عليه السلام مهياى جنگ شدند، اما عمروعاص حيله نمود و دستور داد تا قرآنها را بر سر نيزه كنند. صفوف جلو لشكر كفر ورقهائى از قرآن و در ديگر صفوف هر كس هر چه داشت بر سر نيزه كرد!! و فرياد می زدند: «لا حكم الا للَّه »! منافقين مانند اشعث بن قيس، يا تضعيف روحيه لشكر حضرت آنان را به اختيار حكمين ترغيب كردند. هرچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند كه اين نيرنگ است، و من كلام الله ناطق هستم نتيجه نداد. سرانجام قرار بر اين شد كه هر لشكر حك می از جانب خود معين كند تا حكم ايشان را هر دو طرف بپذيرند.
معاويه عمروعاص را معرفى كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر ناچار هستيم، عبدالله بن عباس، و الاّ مالك اشتر نخعى حكم باشد».
اشعث و جماعت قرّاء و حافظين كه بعداً جزء خوارج شدند راضى به هيچكدام از اين دو نشدند و گفتند: «فقط عبدالله بن قيس يعنى ابوموسى اشعرى». نفاق منافقين نتيجه داد و ابوموسى و عمروعاص در «دومة الجندل» كه قلعهاى است بين مدينه و شام، جمع شدند، و با توجه به عداوتى كه هر دو نسبت به بنى هاشم خصوصاً حضرت امير المؤمنين عليه السلام داشتند و با مكر و حيله عمروعاص حضرت را به ظاهر عزل نمودند. ابوموسى از جمله منافقينى بود كه در شب عقبه (بعد از غدير) قصد قتل پيامبر صلّى الله عليه و آله را داشتند.
(شرح ابن ابى الحديد: ج 13، ص 314 - 315)
بدين ترتيب فرداى آن روز در بين جمعيت ابوموسى به عمرو گفت: تو بايست و معاويه را از امارت خلع كن، تا من هم على بن ابى طالب عليه السلام را خلع نمايم. عمروعاص گفت: من هرگز بر تو كه عامل ابوبكر و عمر بوده اى و در ايمان و هجرت بر من تقدم داشته اى سبقت نمی گيرم! ابن عباس گفت: ابوموسى! پسر نابغه تو را فريب ندهد، ولى او به گفته ابن عباس گوش نداد و ايستاد و انگشتر از دست بيرون كرد و گفت: من على و معاويه را از خلافت عزل نمودم و ساكت شد.
عمروعاص ملعون ايستاد و گفت: «مردم شنيديد كه ابوموسى، على را از خلافت عزل كرد. من هم او را از خلافت عزل نموده، و آن را براى معاوية بن ابى سفيان ثابت می نمايم كه او سزاوارتر است، و من بعنوان منصوب كردن معاويه انگشتر به دست می كنم»!
حكمين براى عوام فريبى فحش و دشنام بسيارى به يكديگر دادند و دست به گريبان يكديگر شدند و شريح قاضى تازيانه اى بر سر عمروعاص زد. ابوموسى از ترس اصحاب حضرت امير المؤمنين عليه السلام به مكه پناهنده شد. همه اين مطالب در حالى بود كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در غزوه دومة الجندل ابوموسى را از اينكار خبر دادند و فرمودند: «حكمين در دومة الجندل گمراهند و گمراه می كنند كسانى را كه از آنها تبعيت كنند».
(منتخب التواريخ: ص 167. تتمة المنتهى: ص 30 - 31. شرح ابن ابى الحديد: ج 13، ص 315)
امير المؤمنين عليه السلام پس از اين واقعه در قنوت نوافل ابوموسى و سه نفر ديگر را اين گونه لعن می فرمود:
«اللهم العن معاوية و عمراً و اباالاعور السل می و ابا موسى الاشعرى».
(شرح ابن ابى الحديد: ج 13، ص 315)
در اين روز در سال 37 ه’ عمار ياسر به سن 93 سالگى و خزيمة بن ثابت در جنگ صفين به شهادت رسيدند.
حضرت سلمان رحمة الله در سال 36 ه’ در سن 250 سالگى و بنابرنقلى 350 سالگى (مراقد المعارف: ج 1، ص 355) در مدائن از دنيا رفت.
(الوقايع و الحوادث: ج صفر، ص 270. مستدرك سفينة البحار: ج 6، ص 294)
(الوقايع و الحوادث: ج 5، ص 70، 74، 75، 81. از مدينه تا مدينه: ص 965 963)
در روز پنجم ماه صفر سال 61 ه’ حضرت رقيه مظلومانه به شهادت رسيد. نام شريفش «رقيه»، «فاطمه» و «زينب» است. پدرشان مولانا الشهيد اباعبدالله الحسين عليه السلام و مادرشان ام اسحاق است.
در اين روز بنابرنقلى اسراى آل رسول را وارد مجلس يزيد كردند.
(قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 353)
جا دارد فكر كنيم چه كسانى را با چه حالتى وارد بر چگونه مجلسى كردند ؟
بنى اميه اين روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسين عليه السلام به شام عيد قرار دادند.
(قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 341. الوقايع و الحوادث: ج صفر، ص 5. مصباح كفع می : ج 2، ص 596. تقويم المحسنين: ص 15)
در ماه صفر ثقل حوادث بر دوش سنگينى می كند. ادامه عزاى امام حسين عليه السلام از يك سو، شهادت پيامبر صلّى الله عليه و آله و امام مجتبى و امام رضا عليهماالسلام از سوى ديگر، آغاز غصب خلافت از جهت ديگر مصائب پشت سره می است كه در اين ماه بايد سوگوار آن باشيم. در روزهاى 1، 2، 5، 7، 8، 9، 11، 12، 14، 15، 19، 20، 24، 26، 27، 28، 29، 30 اين ماه وقايعى رخ داده كه در يك نگاه به اين صورت قابل تقسيم است: