عن ابان بن تغلب قال سمعت ابا عبد اللّه (ع) يحدث عن ابى جعفر (ع) قال: لما ان نصب رسول اللّه ص عليا (ع) يوم الغدير فقال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و و ابغض من ابغضه و انصر من نصره فقال ابو فلان و فلان كلمة خفية ما نالوا ما رفع خسيسة ابن عمه لو يستطيع ان يجعله نبيا لفعل و ايم اللّه لئن هلك لنزيلنه عما يريد قال فسمعها شاب من الانصار فقال اما و اللّه لقد سمعت مقالتكما و ايم اللّه لابلغن رسول اللّه ص
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند :
هان! به خدا سوگند، فلان،- ابوبكر خلافت را مانند پيراهني در بر كرد حال آن كه بخوبي ميدانست كه من براي خلافت مانند مركز آسيابم كه آسياب به دور آن ميچرخد، سيل علوم و معارف از قله بلند من سرازير، و هيچ پرواز كننده به اوج كمالات من نتواند رسيد، با اين همه ميان خود و زمامداري پرده افكنده، از آن پهلو تهي نمودم؛ زيرا با خود فكر كردم آيا با دست خالي به دشمنانم حمله كنم و يا در برابر پيشامدي كور و ظلماني صبر پيشه سازم، آن چنان پيشامدي كه بزرگسال را فرسوده، و كم سال را پير. و انسان مومن را تا به هنگام ديدار پروردگارش به رنج و ناراحتي وا ميدارد، ديدم صبر و شكيبايي عاقلانهترست، پس صبر نمودم در حالي كه در چشمانم خس و خاشاك و در گلويم استخوان بود، چرا كه ميراث خود را تاراج رفته ميديدم، تا اين كه اولي از اين جهان رخت بربست، ولي امر زمامداري پس از خود را به فلان شخص- عمر- پاس داد.
در آخر سال 13 ه ق ابوقحافه عثمان بن عامر، پدر ابوبكر، در سن 97، يا 99 يا 104 سالگى از دنيا رفت. ابوقحافه در روز فتح مكه اسلام آورد، و در زمان عمر، بعد از شش ماه و چند روز از مرگ ابوبكر مرد.
(مستدرك سفينة البحار: ج 5، ص 210. شرح ابن ابى الحديد: ج 1، ص 156. مستدرك حاكم: ج 3، ص 244 . استيعاب ابن عبدالبر: ج 8، ص 25. مروج الذهب مسعودى: ج 2، ص 307)
در اين روز در ايام جنگ خيبر عَلَم به ابوبكر داده شد و او با ديدن دشمن گريخت و گروه خود را نيز به فرار تشويق كرد. (وقايع الايام: ج 1، ص 211)
در شب سه شنبه 22 جمادى الثانى در سال 13 ه’ عبدالله بن عثمان معروف به ابوبكر بن ابى قحافه در سن 67 سالگى، از اين جهان به سوى سزاى اعمالش رخت بربست.
(تتمة المنتهى: ص 10. تاريخ الخلفاء: ص 81. فيض العلام: ص 279. بحار الانوار: ج 29، ص 521)
در روز آخر ربیع الثانی خالد بن ولید بن مغیره مخزومی به اسفل السافلین جهنم شتافت(1). او بیست سال بعد از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله در اواخر زندگانی آن حضرت به همراه عمروعاص به ظاهر اسلام را قبول کرد. ابوبکر او را حاکم شام کرد و عمر او را عزل کرد. پس از مدتی در شهر حمص مرد و در همان جا مدفون شد.(2)
در اين روز در سال 11 ه’ پيامبر صلّى الله عليه و آله به عده اى خاص از صحابه و به خصوص ابوبكر ابوبكر و عمر و عثمان امر فرمودند براى سفر به روم و جنگ با روميان به اميرى اسامة بن زيد آماده شوند. آنان از اين امر كراهت داشتند و نسبت به فرماندهى اسامه بر سپاه اسلام به خاتم الانبياء صلّى الله عليه و آله اعتراض كردند. حضرت فرمودند: «خدا لعنت كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف كند »، ولى با اين همه ابوبكر و عمر و عثمان تخلف كردند و بازگشتند !
(بحار الانوار: ج 30، ص 428، ج 21، ص 410. طبقات ابن سعد: ج 2، ص 136. مستدرك سفينة البحار: ج 6ص 295)
هر چقدر لعن کنید باز کم است
قالَ سَیّدُنا و مَولانا امِيرُ الْمُؤْمِنِين علی بن ابی طالب صلوات الله علیه:
وَ الْعَجَبُ لِمَا قَدْ أُشْرِبَتْ قُلُوبُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ حُبِّهِمْ وَ حُبِّ مَنْ صَدَّقَهُمْ وَ صَدَّهُمْ عَنْ سَبِيلِ رَبِّهِمْ وَ رَدَّهُمْ عَنْ دِينِهِمْ، وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَامَتْ عَلَى أَرْجُلِهَا عَلَى التُّرَابِ، وَ الرَّمَادَ وَاضِعَةٌ عَلَى رُءُوسِهَا، وَ تَضَرَّعَتْ وَ دَعَتْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَى مَنْ أَضَلَّهُمْ، وَ صَدَّهُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّارِ، وَ عَرَضَهُمْ لِسَخَطِ رَبِّهِمْ، وَ أَوْجَبَ عَلَيْهِمْ عَذَابَهُ بِمَا أَجْرَمُوا إِلَيْهِمْ لَكَانُوا مُقَصِّرِينَ فِي ذَلِك