" أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ" وَ إِنْ كُنْتَ أَوْلَى مِنْهُمْ بِمَا كَانُوا فِيهِ فَعَلَامَ نَتَوَلَّاهُمْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ، إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) قَبَضَ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا يَوْمَ قَبَضَهُ أَوْلَى بِالنَّاسِ مِنِّي بِقَمِيصِي هَذَا، وَ قَدْ كَانَ مِنْ نَبِيِّ اللَّهِ إِلَيَّ عَهْدٌ لَوْ خَزَمْتُمُونِي بِأَنْفِي لَأَقْرَرْتُ سَمْعاً لِلَّهِ وَ طَاعَةً، وَ إِنَّ أَوَّلَ مَا انْتُقِصْنَا بَعْدَهُ إِبْطَالُ حَقِّنَا فِي الْخُمُسِ، فَلَمَّا دَقَّ أَمْرُنَا طَمِعَتْ رِعْيَانُ قُرَيْشٍ فِينَا، وَ قَدْ كَانَ لِي عَلَى النَّاسِ حَقٌّ لَوْ رَدُّوهُ إِلَيَّ عَفْواً قَبِلْتُهُ وَ قُمْتُ بِهِ، وَ كَانَ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، وَ كُنْتُ كَرَجُلٍ لَهُ عَلَى النَّاسِ حَقٌّ إِلَى أَجَلٍ، فَإِنْ عَجَّلُوا لَهُ مَا لَهُ أَخَذَهُ وَ حَمَدَهُمْ عَلَيْهِ، وَ إِنْ أَخَّرُوهُ أَخَذَهُ غَيْرَ مَحْمُودِينَ، وَ كُنْتُ كَرَجُلٍ يَأْخُذُ السُّهُولَةَ وَ هُوَ عِنْدَ النَّاسِ مَحْزُونٌ، وَ إِنَّمَا يُعْرَفُ الْهُدَى بِقِلَّةِ مَنْ يَأْخُذُهُ مِنَ النَّاسِ، فَإِذَا سَكَتُّ فَاعْفُوني، فَإِنَّهُ لَوْ جَاءَ أَمْرٌ تَحْتَاجُونَ فِيهِ إِلَى الْجَوَابِ أَجَبْتُكُمْ، فَكُفُّوا عَنِّي مَا كَفَفْتُ عَنْكُمْ.
فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَنْتَ لَعَمْرُكَ كَمَا قَالَ الْأَوَّلُ:
لَعَمْرِي لَقَدْ أَيْقَظْتَ مَنْ كَانَ نَائِماً وَ أَسْمَعْتَ مَنْ كَانَتْ لَهُ أُذُنَان
در امالى طوسى آورده كه عبد الرحمن بن ابى ليلى رفت بخدمت آن حضرت و گفت:
يا امير المؤمنين من ميخواهم كه از تو سؤال كنم و هر چند انتظار كشيدم كه در أمر خود چيزى بگوئى نگفتى، آيا نمىگوئى با ما در اين امر كه از رسول اللَّه عهدى دارى يا چيزى ديده كه ما نديدهايم كه اقاويل در باب تو بسيار است، و مدايح تو از ثقات بسيار شنيده ايم و ما مى گفتيم كه اگر تو بعد از رسول اللَّه شروع كنى و بآن رجوع نمائى هيچ احدى با تو منازعت نكند و اللَّه كه اگر كسى از ما پرسد اين امر را نمى دانيم كه چه چيز را در جواب بگوئيم، اگر چنانچه قوم از تو اولى بودند در اين أمر پس چرا رسول اللَّه ترا نصب فرمود در حجة الوداع؟ و فرمود كه:
ايها الناس من كنت مولاه فعلى مولاه، و اگر تو اولى از ايشانى در اين أمر پس چرا همه بايشان تولا كردهاند و پيروى مي نمايند؟ آن حضرت فرمود كه: اى عبد الرحمن وقتى كه حق سبحانه و تعالى رسول خدا را بجوار رحمت خود برد، هيچ كس از مردم از من اولى نبود در اين امر بمثل پيراهنى كه مراست، و ليكن پيغمبر با من عهدى كرده بود كه بغير از ملايمت طريقى اختيار نكنم، و از نزاع و قتال درگذرم تا وقت مقرر موعود، و اول چيزى را كه از حق ما ابطال كردند بعد از آن حضرت خمس آل رسول بود، چون پيغمبر از ميان رفت و أمر ما تنك گشت قريشيان در اين امر طمع كردند باتفاق يك ديگر، و من بودم مانند مردى كه او را بر مردم حق لازم الادا باشد كه مهلت داده باشد ايشان را بموعدى؛ پس اگر آن مردم حق آن كس را پيش از انقضاى مدت مهلت بدهند بستاند و شكر گويد ايشان را، و اگر ندهند حق او را تا مهلت منقضى شود آن مرد حق خود را بزجر از ايشان بستاند بىمنت و شكرى، طريق هدايت نزد مردم كمتر است، پس اگر من خاموش گشتهام معاف خواهى داشتن و اگر امرى باشد كه محتاج بجواب بود ميگويم، پس منع كنيد از من آنچه من منع ميكنم از شما.
عبد الرحمن گفت: بعمر تو سوگند كه آنچنان است كه اول گفته:
لعمرى لقد أيقظت من كان نائما و أسمعت من كانت له اذنان
يعنى بعمرم سوگند كه بيدار ساختى كسى را كه در خواب بود، و شنوانيدى كسى را كه او را دو گوش شنوا باشد.