گوش گردون گشت كر از هاي و هوي ميْكشان
كز مي حب علي (ع) امروز مستي درگرفت
يكطرف شوري بپا سلمان كند عماروار
يكطرف ميخانه را مقداد چون بوذر گرفت
دوستان را گاه شادي شد به رغم دشمنان
خواجگي خواجهي قنبر ز دل غم برگرفت
خواست تا بر جام، سنگ اندازد آن مشوم خصم
سنگ بارانش خدا از طارم اخْضر گرفت
سنگ بر پيمانه افكندن ز بد مستي چه سود
سنگ بر سر زن كه جاي مصطفي (ص) حيدر گرفت
آري آري مرتضي (ع) بر مسند احمد (ص) نشست
آري آري «هلْ اتي» از «انما» افسر گرفت
تا به پايان آورد امر رسالت را رسول (ص)
دامن همت پي ابلاغ «بلغْ» برگرفت
ساخت منبر از جهاز اشتران شاه حجاز
صاحب منبر مكان بر عرشهي منبر گرفت
تا «يد الله فوق ايْديهمْ» عيان گردد به خلق
دست پيش آورد و دست حيدر صفدر (ع) گرفت
آسمان يا ليْتني كنْت ترابْ از دل سرود
بوتراب آندم كه جا بر دست پيغمبر (ص) گرفت
گفت «هر كس را منم مولا علي مولاي اوست»
حيدرش سرور بود آنكو مرا سرور گرفت
جانشين و قاضي دين و وصي من عليست
اين بگفت و بازوي آن شاه گردون فر گرفت
بين امواج مخالف كشتي دين خداي
از تلاطم ايمني با لنگر حيدر (ع) گرفت
بد هماي طبع من بشكسته پر از سنگ غم
باز از عشق علي (ع) زي اوج معني پر گرفت
«خوشدل»از فيض مديح شاهمردان مرتضي (ع)
حالي از تيغ زبان، ملك سخن يكسر گرفت