بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپيده داد نويد تولد خورشيد
به باغ ، بلبل شوريده رفت بر منبر
چو از نسيم صبا بوى عشق يار شنيد
ز خويش رفته ، نواخوان عشق بود و سرود
به بانك زير و بم ، اسرار خطبه توحيد
فتاد غلغله در باغ و شورشى انگيخت
كه خيل غنچه شكفت و به روى او خنديد
هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون
زمين به عترت و آل رسول بست اميد
رسول ، سدره نشين شد ، على به صدر نشست
پى تكامل دينش خداى كعبه گزيد
گرفت پرچم اسلام را على در دست
از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد
به يمن فيض ولايت شراب خم الست
به عشق آل على از غدير خم جوشيد