قدح قدح همه لبريز از شراب طهور
سبو سبو همه پر از زلال عرفاني
به جام دل همه سر جوش بادهي وحدت
سبوي ناطقه لبريز فيض رحماني
چمن چمن گل معني دمد ز گلبن لفظ
همه به غايت موزون چو سرو بستاني
تمام مجلسيان هم كلام و هم نفسند
چنانچه معني و لفظاند جفت و وحداني
ز برگ برگ شنو ذكر هو علي (ع)، كه كنند
در اين چمن همه كار هزار دستاني
درآ به بزم كه آيند بهر استقبال
ز گل شميم و ز بلبل دم خوش الحاني
درآر از تن خود خرقهي تعلقها
كه بزم روحاني را سزاست عرياني
دلي چو مهر فروزان تو را نميبخشند
اگر چو صبح نداري گشاده پيشاني
به حق گراي در امروز چون تو را فردا
دگر چه سود گزيدن لب پشيماني
به راه باطل خود تا به چند سرگردان
چرا به محور حق روي خود نگرداني
ز هر قبيله و هر قوم هر تبار و نژاد
تو را كه هست سرو داعي مسلماني
به هر كجا كه تويي با توام برادر من
دمي نشين به خرد تا خلاف بنشاني
خداي را دل اهل ولا بود تا كي
اسير و خستهي اين رنج و درد سوهاني
كه بهر غصب خلافت ز قبل و بعد غدير
چه حيلهها كه نمودند و جمله شيطاني
چها كه بر سر اسلام زين خطا آمد
پيامدش همه شر بود و نابساماني
وليك در همه اصناف ملت اسلام
مروجان محقق به حكم وجداني
در اين مقام به نحو كنايت و تصريح
نمودهاند همه اعتراف اذعاني
كه در غدير خم احمد (ص) پيمبر اسلام
پس از خطابهي غرا و نغز و طولاني
به قصد نصب خلافت براي بعد از خويش
بلند كرد علي (ع) را به امر سبحاني
عجب كه سخت فراموش گشت حق علي (ع)
به عمد غصب نمودند، يا ز ناداني؟
گذشت آنچه شد از سوي مردمي بيحد
اسير خواهش و اميال شوم نفساني
وليك صاف بود آسمان و گر ابري
بود طبيعت خورشيد پرتو افشاني
كنون به قول بزرگان عالم اسلام
علي (ع) خليفهي بعد از نبي (ص) است برهاني
چنان بود به تواتر حديث يوم غدير
كه شك در آن نتواند يهود و نصراني
اگر به آيهي الْيومْ اتفاق شود
رود ز بين بشر اختلاف ادياني
گر اتفاق دهد دست در تمام جهان
شود مسلم، اسلام را جهانباني
اگر به خويش بيايند عالمان فرق
به حق، به حق بگراييد عالي و داني
خلاف را بزداييد و عالم اسلام
رها كنيد از اين حالت پريشاني
مگر رسول (ص) امين در نهار يوم الدار
چو بر عشيرهي خود كرد گوهر افشاني
نگفت هر كه به من اول آورد ايمان
به او خلافت، بعد از من است ارزاني
مگر نه اعلم و اقضاي امت است علي (ع)
مگر نه اقدم خلق است در مسلماني
مگر نه اينكه رسيده است تا به اوج كمال
ز فيض مرتبت او كمال انساني
بر اين نصوص مسلم به اتفاق فرق
بدين دلايل محكم به حكم وجداني
پس از رسول (ص) علي (ع) بود و بس خليفه او
به هر كسي نرسد اين مقام سبحاني
به جز علي (ع) كه توان بر جهان خلافت كرد
مگر كه ديو تواند كند سليماني
علي (ع) تجسم حق و نبي (ص) و قرآن است
گرفتم اين كه نميبود نص قرآني
گزافه گشت سخن، او بود تجرد محض
كه روح اوست مصفا ز ثقل جسماني
ابوالعجايب اي بندهي خداي صفات
كشاندهاي همه آفاق را به حيراني
من و مديح تو اي بحر حق بدان ماند
كه موجهاي زند از خيره كوس عماني
زبان الكن و فكر قصير من چه بود
كه از خلاصهي خلقت كند ثنا خواني
چه حد كه ذره كند وصف شوكت خورشيد
شناسد او چه، ز اوصاف مهر نوراني
بر آستان تو عرض ادب كند «صاعد»
نبود مقصد او عرضه سخنداني
مراست عقده گره گير در گلو مولا
چو استخوان به گلو آنچنان كه ميداني