جان حق جويان مهجور به محنت مبتلا
از وصال يار جاني، كامراني ميكند
ميزبان خوان رحمت، خاص و عام خلق را
بر سر خوان ولايت، ميهماني ميكند
پرده بردارم ز مطلب، پردهدار كاينات
پردهبرداري ز اسرار نهاني ميكند
گوش جان هر لحظه، از خنياگران بزم قدس
استماع نغمههاي آسماني ميكند
فاش گويم در غدير خم، به امر كردگار
مصطفي در نصب حيدر، درفشاني ميكند
ني همين بر اهل دل، حق را نمايد آشكار
لطفها هم، با محبان زباني ميكند
مدح ميگويم اميري را كه در ملك وجود
ز ابتدا تا انتها او حكمراني ميكند
انبياء راهست ياور، اوليا را تا بحشر
دستگيري او به وقت ناتواني ميكند
عيسي مريم، زنام او دهد بر مرده جان
موسي عمران، به خيل او شباني ميكند
خضر بر گم گشتگان راه عشقش رهنماست
با تفاخر صالحش اشتر چراني ميكند
خسروي كو را لقب دادند قتال العرب
گريه بر حال يتيم، از مهرباني ميكند
ميكشد بر دوش، بار بينوايان را به شب
آن كه روز، از پادشاهي سرگراني ميكند
با مرقع جامع و نان جوين، سلطان عشق
از پي پاس مروت، زندگاني ميكند
كي اداي شكر آن مولا شود امكان پذير
ز آن چه لطفش با «صغير» اصفهاني ميكند