دل ز جنون خواست سر ز عشق تو پيچد
زلف تو در پاي او نهاده سلاسل
قند لبت برده شهد شكر مصري
چشم تو بربسته ره به جادوي بابل
كعبهي مقصود ما تويي بنما رخ
تا برهيم اي صنم ز رنج مراحل
با دل خود كردم اين خطاب كه اي دل
چند كني عمر خويش صرف به باطل
آب گذشت از سرو هنوز تو در خواب
عمر به آخر رسيده است و تو غافل
آمدم از دل ندا كه بيرخ جانان
جان به چه كار آيد و ز عمر چه حاصل
پس به خرد گفتم اي مفتح ابواب
وي شده بر ما هميشه لطف تو شامل
گر نشود ناخداي لطف تو رهبر
كشتي ما كي رسد ز قعر به ساحل
خضر رهم شو به سوي منزل جانان
تا كندم زنگ غم ز آينه زايل
گفت اگر بايدت سعادت دارين
جوي توسل تو بر شهنشه عادل
خسرو عادل عديل ختم رسولان
آنكه نگين داد در ركوع به سايل
گفت به خم غدير احمد (ص) مرسل
هست پس از من علي (ع) خليفهي كامل
يا علي (ع) اي بر نبي (ص) خليفه و داماد
يا علي (ع) اي در جهان فضل، تو فاضل
وصف تو آرايش تمام دفاتر
اسم تو سردفتر جميع رسايل
هم ز تو جاري است امر و نهي الهي
هم ز تو برپا صلاه و صوم و نوافل
تيغ تو جوزا صفت دو تا شد ازيراك
فرق نهد در ميانهي حق و باطل
عشق تو در سر نهفته عارف و عامي
مهر تو در دل گرفته عالم و جاهل
آمده مداح آستان تو «گلزار»
گر چه نباشد بر آستان تو قابل