پاسخ:
در تاریخ و روایات مواردی ذکر شده که ثابت می شود امام مجتبی علیه السلام در هنگام شهادت پدر خود در کوفه بودند که به چند نمونه از آن اشاره می شود:
۱-اقامه نماز به جای پدر
پس حسنین علیهما السّلام از خانه به سوى مسجد دویدند، دیدند که مردم نوحه و فریاد میکنند و میگویند: وا اماماه و وا امیر المؤمنیناه، به خدا سوگند که شهید شد امام عابد مجاهد که هرگز اصنام و اوثان را سجده نکرد، و اشبه مردم بود به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.
پس چون داخل مسجد شدند، فریاد وا أبتاه، و وا علیاه بر آوردند و میگفتند:
کاش مرده بودیم و این روز را نمیدیدم. چون به نزدیک محراب آمدند پدر بزرگوار خویش را دیدند که در میان محراب در افتاده. و ابو جعده و جماعتى از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند و همیخواهند تا مگر آن حضرت را برپا دارند تا با مردم نماز گزارد، و او توانایى ندارد، پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام امام حسن علیه السّلام را به جاى خود بازداشت که با مردم نماز گزارد و آن حضرت نماز خویشتن را نشسته تمام کرد، و از زحمت زهر و شدّت زخم به جانب یمین و شمال متمایل میگشت، چون امام حسن علیه السّلام از نماز فارغ شد سر پدر را در کنار گرفت، و همیگفت: اى پدر! پشت مرا شکستى، چگونه تو را به این حال توانم دید.
منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام(فارسى)، ج۱، ص: ۴۲۴
۲-سوال از قاتل
آنگاه امام حسن علیه السّلام از قاتل پرسش کرد، پدر فرمود: مرا پسر یهودیّه، عبد الرّحمن بن ملجم مرادى ضربت زد و اکنون او را به مسجد در آورند و اشاره کرد به باب کنده، و پیوسته زهر شمشیر بر بدن آن حضرت سریان میکرد و آن حضرت را بیخویشتن مینمود، و مردمان به باب کنده م ىنگریستند و بر امیر المؤمنین علیه السّلام مىگریستند که ناگاه صدایى از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از باب کنده به مسجد در آوردند.
تا ابن ملجم را به حضور حضرت امام حسن علیه السّلام آوردند، چون نظر آن حضرت بر او افتاد، فرمود: اى ملعون! کشتى امیر المؤمنین، و امام المسلمین را به جاى آن که تو را پناه داد، و تو را بر دیگران اختیار کرد، و عطاها فرمود، آیا بد امامى بود از براى تو؟ و جزاى نیکىهاى او به تو این بود که دادى؟!!
منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام(فارسى)، ج۱، ص: ۴۲۵
۳-سفارش قاتل خود،به امام حسن علیه السلام
آنگاه حضرت سفارش او را به امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: اى پسر! با اسیر خود مدارا کن، و طریق شفقت و رحمت پیش دار، آیا نمى بینى چشمهاى او را که از ترس چگونه گردش مى کند و دلش چگونه مضطرب میباشد؟
منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام(فارسى)، ج۱، ص: ۴۲۷
۴-اذن دخول به اصبغ بن نباته
شیخ طوسى روایت کرده اند از اصبغ بن نباته که چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را ضربت زدند و به خانه بردند من و حارث همدانى و سوید بن غفله با گروهى از اصحاب بر در سراى آن حضرت جمع شدیم، چون صداى گریه و عویل از خانه آن حضرت بلند شد، ما نیز گریستیم و بانگ ناله و فغان بر کشیدیم که ناگاه امام حسن علیه السّلام از خانه بیرون شد و فرمود: اى مردمان! امیر مؤمنان فرمان داده که به خانههاى خویش بازشوید، آن جماعت پراکنده شدند، و من به جاى خود ماندم، بار دیگر صداى شیون از خانه آن حضرت شنیدم و من نیز گریستم، دیگرباره حضرت امام حسن علیه السّلام از خانه بیرون آمد و فرمود که: نگفتم به خانههاى خود روید؟گفتم: به خدا سوگند یا بن رسول اللّه! که جانم یارى نمىکند و پایم قوّت رفتار ندارد، و تا امیر المؤمنین علیه السّلام را نبینم به جایى نمىتوانم رفت، پس بسیار گریستم و حضرت امام حسن علیه السّلام داخل خانه شد و بعد از اندک زمانى بیرون آمد و مرا به اندرون خانه طلبید، چون داخل شدم دیدم که امیر المؤمنین علیه السّلام را بر بالشها تکیه داده اند و عصابه زردى بر سرش بسته اند و روى مبارکش از بسیارى خونى که از سرش رفته است چنان زرد شده بود که ندانستم عصابهاش زردتر بود یا رنگ مبارکش.
چون مولاى خود را بر آن حال مشاهده کردم بىتاب شدم و در قدم محترمش افتادم و مى بوسیدم و بر دیدههاى خود مى مالیدم و مى گریستم.
حضرت فرمود که: اى اصبغ! گریه مکن که من راه بهشت در پیش دارم.
گفتم: فداى تو شوم میدانم که تو به بهشت میروى من بر حال خود و بر مفارقت تو میگریم.
منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام(فارسى)، ج۱، ص: ۴۳۰
و اما در جواب قسمت دوم این سوال:
نص امیرالمومنین بر امامت امام حسن علیه السلام
کلینى و دیگران روایت کرده اند از سلیم بن قیس هلالى که گفت: حاضر بودم در وقتى که وصیّت کرد امیر المؤمنین علیه السّلام به فرزند خود امام حسن علیه السّلام، و گواه گرفت بر وصیّت خود حضرت امام حسین علیه السّلام و محمّد بن حنفیّه و جمیع فرزندان خود و اهل بیت خود و سرکرده هاى شیعیان خود را، پس کتابها و اسلحه حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را به او تسلیم کرد فرمود: اى فرزند امر کرد مرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که تو را وصىّ خود گردانم، کتابها و سلاح خود را به تو بسپارم چنانچه حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا وصىّ خود گردانید و کتابها و سلاح خود را به من تسلیم کرد، امر کرد مرا که تو را امر کنم که چون مرگ تو را حاضر شود، اینها را تسلیم نمائى به برادر خود حسین و او را وصىّ و خلیفه خود گردانى. پس رو به امام حسین علیه السّلام کرد و فرمود: امر کرده است تو را رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در هنگام شهادت خود، اینها را تسلیم کنى به این پسر خود علىّ بن الحسین. پس دست علىّ بن الحسین را گرفت فرمود: امر کرده است تو را رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که اینها را تسلیم کنى به فرزند خود محمّد بن على باقر، پس او را از رسول خدا و از من سلام برسان.
جلاء العیون، ص:۴۱۶
واحد پاسخگویی به سوالات